فرا رسیدن ماه پر خیر و برکت رمضان را به عموم مؤمنین تبریک عرض مینمایم.
فرا رسیدن ماه پر خیر و برکت رمضان را به عموم مؤمنین تبریک عرض مینمایم.
امروز اولین سالگرد تولد وبلاگم هست. به همین مناسبت عکس یک سالگی علی را براتون میذارم. 😀
علی امسال میره اول دبیرستان دوشنبه هفته قبل کل پروندهاش را از مدرسه راهنمایی تحویل گرفتم. روز چهارشنبه مدارک را بردم برای ثبت نام در دبیرستان مورد نظر خودش، یکی از بچههای مسجد را که طلبه هم هست دیدم، جوان حدوداً ۲۰ سالهای که محاسن خیلی پرپشتی داره و از محاسن من بیشتره 😀 (این را گفتم چون بعداً به کار میاد) یه برگه داشت که نیاز به امضای من داشت و به جایی مربوط میشد که تو مسیر دبیرستان علی بود. با من همراه شد و با همدیگه وارد دفتر دبیرستان شدیم، آقای مدیر تشریف نداشتن و من که با ایشان تلفنی هماهنگ کرده بودم، موندم که این آقایان کارمون را راه میندازن یا نه. بعد از سلام و احوال پرسی معمول عرض کردم که برای ثبت نام بنده زاده مزاحم شدم و با آقای مدیر هم صحبت کردم. سؤال کردن که برای چه کلاسی هست و وقتی گفتم اول طرف یکم جا خورد ولی چیزی نگفت معدل سوم راهنمایی را پرسیدن و بعد از اعلام معدل، گفت که معدلش خوبه اما هنوز به گونهی خاصی به طلبه همراهم نگاه میکرد. 😀 بله درست حدس زدید فکر میکردن ایشان علی هست و از قد وقیافه و محاسنش در عجب بودن و نمیتونستن بپرسن. من که متوجه وضعیت شده بودم، پیش دستی کردم و گفتم دانش آموز ایشان نیستن. بعد از این بود که طرف یه نفس راحتی کشید. 😀
امروز در یک اقدام انقلابی رفتم و پیوندها را بررسی کردم. اونهایی را که منو پیوند نکرده بودن را پاک کردم. آخه انصاف دارها اگه وبلاگتون مذهبیه، درسته وبلاگم مذهبی نیست اما خودم که هستم، اگه در زمینه مسائل شرعیه، بنده که میتونم حداقل یه پاسخگوی ساده باشم. شما انتظار دارید دیگران لینکتون کنن، خوب شما هم لینک کنید، چه ضرری داره؟ اگه لینکی تو وبلاگتون نبود و بلد نبودید لینک کنید که اشکال نداره، اما دهها لینک بعضاً بیخود هم دیدم، یکی از لینکهای بیخود هم لینک من باشه، چی میشه؟ 😀 بعضی از حذفها هم به این علت نبوده بلکه مثل آقا سینا که دیگه بار زده و رفته و هیچ اثر حیاتی ازش نیست و بعضیای دیگه هم مثل فرکانسهای ماهواره هر چند وقت یک بار اسم و آدرسشون عوض میشه و من دیگه فرکانشون را گم کردم. 😀
البته بعضیا موندن، چون استثناء هستن و باید خودم برم براشون بخش پیوندها را راه بندازم. 😀 بعضیها هم به گونهی دیگری استثناء هستن.
هر کسی که سایت شخصی داره به نوعی با دامنه و هاست آشنایی داره و با ارائه دهندگان خدمات مرتبطه. همه خدمات دهندگان شرکت اصلی هستن و دیگران ازشون نمایندگی گرفتن. 😀 همه پشتیبانی ۲۴ ساعته دارن و کادر مجرب هم از خصوصیات بارز همهشون هست. اما من یه سایت دیدم که پشتیبانیش با بقیه فرق میکنه. فرقش هم اینه که همه پشتیبانی ۲۴ ساعته دروغی دارن و فقط این بابا ۲۴ ساعته واقعی در دسترس است. 😀 ادامه مطلب »
به اطلاع کلیه دوستان، آشنایان و فامیل میرساند که همانگونه که مستحضرید، این بنده حقیر منزل مختصری در شهر مقدس قم دارم که در این چند سالی که اهواز زندگی میکردم بنا به عللی خالی بوده و در مواقع مختلف در اختیار بعضی از عزیزان قرار داده شده و از دعای خیرشان بهرهمند شدهام. در این سفر به شهر مقدس قم تصمیم به تعمیر مختصری گرفته شد و بعد از تعمیر قصد اجاره دادن منزل را داشتم، لکن چون اصلاً حال و حوصله بنگاه و مستأجر و دردسرهای مربوطه را ندارم و همچنین در مسافرتهایی که برایم پیش میآید سکونت در هتل و مسافرخانه برایم بسیار سخت است، در یک مشورت خانوادگی نتیجه ذیل حاصل شد که به اطلاع میرسد:
مقرر شد که منزل، اجاره یک ساله به کسی داده نشود و در عوض برای دوستان و آشنایانی که قصد زیارت و اقامت موقت در شهر مقدس قم را دارند، اختصاص داده شود، البته با توجه به هزینه سرسام آور نگهداری و همچنین آب و برق و گاز، از این به بعد اقامت در منزل رایگان نمیباشد 😀 و مبلغ مختصری را عزیزان در قبال استفاده میپردازند که بسیار ارزانتر از مسافرخانههاست و راحتی و آسایش خاص یک منزل دربستی را میتوانند در مسافرت تجربه نمایند. ان شاءالله هزینهها، شرایط و همچنین لینک ثبت نام و پرداخت آنلاین متعاقباً اعلام خواهد شد. 😀
ما خانوادتاً به دقیقه ۹۰ معروفیم یعنی اگه بخواهیم بریم جایی سر دقیقه حساب میکنیم. شاید این خصلت خوبی باشه اما بعضی وقتا حوادث پیش بینی نشدهای پیش میاد و یه حالگیریهایی ایجاد میکنه. 😀 از جمله اون حوادث، حادثه امروزه، قرار بود امروز بریم قم از مدتها قبل بلیت گرفته بودیم، ساعت حرکت ۶ بعد از ظهر بود، ساعت تقریباً ۵:۴۵ بود تاکسی اومد و حرکت کردیم به ساعت خودم که اتفاقاً دقیق هم هست ساعت ۱۷:۵۶ رسیدیم ایستگاه راه آهن، به افتخار ورود ما به ایستگاه قطار همون موقع حرکت کرد. هر چی گفتم ساعتهاتون جلو هست و سه چهار دقیقه مونده اثری نداشت. بدون هیچ گونه جرو بحثی از ایستگاه خارج شدیم و رفتیم دنبال ماشین تا کسی پیدا بشه و ما را به اندیمشک برسونه از در ایستگاه ۳۰ هزار تومان میگرفتن تا ببرنمون، البته ماشین موجود نبود و چند دقیقه منتظر موندیم یه بنده خدایی اومد و بهش گفتم که اگه ممکنه ما را ببر اندیمشک. گفت که نمیتونم برم اما میبرمتون جایی که ماشینهای اندیمشک هستن، اونجا ارزونتر میبرن. اولش قبول نکردم ولی وقتی دیدم پیش ایستگاه خبری نمیشه به ناچار سوار اون ماشین شدیم و بنده خدا رسوندمون تا محل مورد نظر، اونجا خودش رفت و برامون ماشین گرفت و وقتی قیمتها را دید معذرت خواهی کرد و گفت قیمت همون میشه، از اون محل تا اندیمشک ۲۸ هزار تومان بود و خودش هم که کلی ما را اورده بود ۲ هزار تومان کرایهاش بود. البته در عمل بیش از ۳۰ تومان پامون در اومد. چون ماشینهای ترمینال مسافرها را فقط تا ترمینال اندیمشک میبرن و از اون به بعد با کرایه جدید باید میرفتیم تا ایستگاه. تو راه کلی با راننده صحبت کردم و بهش گفتم دیرمون شده تا بلکه تعارف کنه و بگه من شما را تا ایستگاه میرسونم اما خبری نشد. 😀 مسافت اهواز تا اندیمشک طبق زمانبندی دو ساعت هست اما قطار به خاطر تأخیرات سر راه، معمولاً اون را حدود دو ساعت و پانزده دقیقه و شاید هم بیشتر طی میکنه اما از بد روزگار این دفعه هیچ تأخیری نداشت و سر دو ساعت رسید اندیمشک. ورود قطار به ایستگاه اندیمشک را یکی از دوستان که تو همون قطار بوده بهمون اعلام کرد و این در حالیست که ما تازه وارد شهر شده بودیم، راننده هم زحمت کشید و با این همه روضه که خونده بودم، یه راست ما را برد ترمینال ازش خواستم با توجه به وضعیت اضطراری ما را ببره ایستگاه، گفتم که همون کرایهای که میخوام به دیگران بدم به شما میدم، ما را برسون ایستگاه، بنده خدا حق داشت، اصلاً غیر از ترمینال جایی را بلد نبود. پرسان پرسان رسیدیم ایستگاه و در ثانیههای آخر، دوان دوان سوار قطار شدیم.
با عرض تسلیت به مناسبت سالروز شهادت مظلومانه امام موسی کاظم علیه السلام شعری از آقای ناصر شهریاری را تقدیم میکنم.
آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست
گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست
اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم
غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست
تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من…
…به برم آخر عمری پسری نیست که نیست
بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند
بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست
بس که شلاق زده بر همه جای بدنم
دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست
استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد
قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست
درد پهلو که سراغ تن من می آید
در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست
من کشیدم به تنم بار اسیری اما…
غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست
چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده…
روی آن جسم به خون خفته سری نیست که نیست
زینب و چشم حرامی، سر بازار و کنیز
شرح این ها به دلم جز شرری نیست که نیست…
باز هم تابستان رسید و بحث غنی سازی اوقات فراغت مثل غنی سازی اورانیوم داغ شد. میخوام یه چیزی بگم که اصلاً مشتری نداره و اتفاقاً خیلی مخالف داره به ویژه معلمین محترم و دانش آموزان فراری از درس. حتی تو خونهی خودمون هم مخالفین سرسختی داره. 😀 بدون در نظر گرفتن مخالفتها و پیامدهای احتمالی عرض میکنم که این بحثها یه حالت تکراری و کلیشهای پیدا کرده، همه دستگاههای بعضاً موازی فرهنگی کشور شروع به تبلیغ میکنن و باصطلاح تصمیم میگیرن اوقات فراغت را غنی سازی کنن. ادامه مطلب »