دقایق آخر

چیز زیادی به حرکت نمونده، چه زود گذشت و چه کم بهره بردیم. مثل فرصتهای گذشته، متأسفانه این هم گذشت. در پایان این فقره از زیارت امام رضا علیه السلام را میذارم چون به نوعی مربوط به وحدت شیعه و سنی میشه. 😀

اللهم الیک صمدت من ارضی و قطعت البلاد رجاء رحمتک فلا تخیبنی و لا تردنی بغیر قضاء حاجتی و ارحم تقلبی علی قبر ابن اخی رسولک صلواتک علیه و اله بابی انت و امی یا مولای اتیتک زائرا وافدا عائذا مما جنیت علی نفسی و احتطبت علی ظهری فکن لی شافعا الی الله یوم فقری وفاقتی عندالله مقام محمود و انت عنده وجیه

اللهم انی اتقرب الیک بحبهم و بولایتهم اتولی اخرهم بما تولیت به اولهم و ابرء من کل ولیجه دونهم اللهم العن الذین بدلوا نعمتک و اتهموا نبیک و جحدوا بایاتک و سخروا بامامک و حملوا الناس علی اکتاف ال محمد اللهم انی اتقرب الیک باللعنه علیهم و البرائه منهم فی الدنیا و الاخره یا رحمن

دیداری حاصل از فضای مجازی

بی تردید یزرگترین اختراع بشر در قرن اخیر اینترنت است. فضایی مجازی که با استفاده از آن فاصله ها بسیار کم شده. شما در منزل خود نشسته اید و با سرار جهان میتوانید در ارتباط باشید. مطالب مفیدی را رد و بدل کنید. مقالات و کتب مختلف را جستجو مطالعه نمایید و ده ها کار دیگر. امشب با دوست عزیزی ملاقات داشتم که قبل از این فقط تو فضای مجازی با ایشان مرتبط بودم. مدیر یه سایت مذهبی مفید با تالارهای گفتگوی متعدد. تالارهای گفتمان کشف الیقین. ان شاءالله با دیگر دوستان هم توفیق ملاقات حضوری داشته باشم و عکس همه ی عزیزان را تو وبلاگ بذارم.

سرزمین موجهای آبی

امروز کم عقلی را به نهایت رسوندم و از صبح رفتم استخر موجهای آبی. کم عقلی از بابت اینکه آدم هزار کیلومتر راه بیاد برای زیارت، بعد یه روزش را کاملاً اختصاص بده به استخر و از زیازت محروم بشه. من تو برنامه های استخر پایه هستم و همیشه پیشقدم. اما این یکی را نمیخواستم برم، ولی طلبه ها اصرار کردن و به خاطر اونها قبول کردم که برم باهاشون. ساعت حدود ۱۰ صبح بود که وارد استخر شدیم، سانس تا ساعت ۱۱ شب ادامه داره اما به راننده مینی بوس گفتیم که ساعت ۳ بیاد دنبالمون. البته بعد به مدت یه ساعت تمدید شد. استخر اینجوری که تبلیغش میکردن نبود. توصیه میکنم اگه مشرف شدین مشهد براش وقت نذارید، ارزش نداره این همه پول بدین. از حرم خیلی دور بود و حدود نیم ساعت تو ماشین بودیم تا رسیدیم. الان تو فصل زمستون هستیم و زوار کمتر میان، اما با این حال خیلی شلوغ بود. خدا رحم کنه که تابستون چی میشه. بخشهای مختلف و متعددش فقط سرسره بود. سونا و جکوزیش خوب بود. همه مثل هم بودن، آدم بلاتشبیه یاد موسم حج میفته که همه مثل هم خودشون را پوشوندن. با این حال توی جکوزی پاسخگوی بعضی شبهات برادران نامرد و منحرف وهابی بودم 😀 ما را بگو که فکر کردیم با این لباس شناسایی نمیشیم. 😀 اذان ظهر که شد همه علمای اعلام و حجج اسلام با شلوار آستین کوتاه 😀 ایستادن به نماز. اونهایی که وضو نداشتن رفتن تو کار خشک کردن موهاشون و من و چند نفر دیگه که با وضو بودیم نماز ظهر و عصر را زود خوندیم و دوباره زدیم به آب. برای ناهار غذاهای مختلفی تو رستوران ارائه میشد. رستوران که چه عرض کنم، سر گردنه بود و قیمتهاش وحشتناک. تعداد زیادی از همراهان پیتزا ندیده، پیتزا خواستن، من هم طبق معمول تسلیم جمع بودم و چیزی نگفتم. البته خودم هم که پیتزا ندیده بودم و تا حالا فکر نکنم پیتزا خورده باشم. 😀 ، همچین بدم نیومد. البته بعد از خوردن پیتزا فهمیدم که چه چیز مزخرفیه. این بود گزارش امروز. وفتی برگشتیم از شدت خستگی از فیض نماز جماعت مغرب و عشاء هم محروم شدیم. علی مثل جنازه افتاده و من با بیحالی تمام این پست را نوشتم.

بارش برف در مشهد

امروز بعد از ظهر حوالی ساعت چهار رفتم حرم، جای همه‌ی دوستان خالی یه زیارت خوندم و رفتم یه جایی که نفهمیدم کجاست. اما از وضعش معلوم بود که مسجده و اونجا نماز جماعت خونده میشه یه آقا سیدی هم مشغول تفسیر قرآن بود. نشستم و گوش دادم و منتظر وقت نماز شدم اذان که گفته شد دیگه جا نبود کسی بیاد. نماز مغرب و عشا را خوندم و طبق قراری که با پیامک با خانواده گذاشته بودم رفتم طرف باب الرضا. قبل از رفتن به حرم هوا صاف بود اما بعد نماز بیرون که اومدم برف نسبتاً شدیدی می‌بارید. من هم که  عاشق برف بودم بی مهابا زدم به برف و رفتم سر قرار. این عکس را هم جلوی باب الرضا گرفتم

حرکت به سوی مشهد

بالاخره ساعت مقرر فرا رسید و طبق معمول با عجله و شتاب درها را قفل کردیم و سوار ماشین یکی از دوستان شدیم. تا فرودگاه تقریباً یه ربع بیشتر نیست اما ترافیک آخر سال مدت را به نیم ساعت رسوند. پروازمون ساعت ۱۰ شب بود و ما ساعت ۹ و خورده‌ای تو فرودگاه حاضر بودیم بعد از تشریفات و کنترل بالاخره ساعت ۱۰ و نیم سوار هواپیما شدیم. حدود ۱۰:۴۵ دقیقه پرواز کرد و تقریباً یه ساعت و نیم تو هوا معلق بودیم. 😀 بعضی همراهان ما اولین بارشون بود که مسافرت هوایی میکردن و براشون خیلی جالب و هیجان انگیز بود.علی هم اولین بارش بود. اما از حالتش فهمیدم خیلی هم خوشش نیومده و به قول خودش هواپیما یه اتوبوسه که به جای جاده تو هوا معلقه . گفتم پ نه پ یه قطاره که از آسمون آویزونه. 😀 ادامه مطلب »

طلبیدن و نطلبیدن

واقعاً میگن امام رضا طلبیده یا اینکه کسی نره میگن نطلبیده راست میگن. قرار اولیه کربلا بوده. به هیچ وجه کاروان برای تعطیلات گیرمون نیومد. فقط یه کاروان بود که روز نهم فروردین میرفت. تاریخش نسبتاً خوب بوده. ولی مشکل این بود که تعداد افراد ما حداقل ۲ کاروان یعنی ۲ اتوبوس بود. برنامه کنسل شد و با چه مصیبتی بلیت مشهد تهیه شد. حالا از حج و زیارت زنگ زدن میگن دوتا اتوبوس برای دوم فروردین جور شد. اگه میخواهید بیایید. 🙁

خیلی دیر شده بود و همه کارهای مشهد انجام شده بود. خوب دیگه امام رضا علیه السلام طلبیده و امام حسین علیه السلام لایقمون ندونسته بریم پابوسش.

پایان و خداحافظی

هر آغازی را پایانی است. امروز روز پایان بوده. پایان دوچیز یکی کلاس درسی که داشتم با طلبه‌ها جلسه آخرش بود و به اتمام رسید که به همین مناسبت یه عکس دسته جمعی با بچه‌ها گرفتیم.

ادامه مطلب »

سفر مشهد

چند وقت پیش دنبال گذرنامه بودم و همه کارها را انجام دادم. امروز هم گذرنامه علی رسید. اما مثل اینکه قسمت نیست بریم کربلا 🙁 عوضش امام رضا طلبیده و داریم میریم مشهد. ان شاءالله بیستم اسفند تا بیست و پنجم. اگه کسی تو این تاریخها اونجاست هماهنگ کنه خدمتش باشیم. 😀

بی خیال

بعد مدتها اومدم یه پست مفصلی نوشتم یدفعه به فکرم خطور کرد اگه یه دفعه برق بره چی میشه؟ کلی نوشته بودم برا همین ذخیره پیش نویس را هم زدم. نمیدونم چی شد یهو همه چیز به هم خورد. انگار یه زلزله اومد. نمیدونم اینترنت یه لحظه قطع شد، سرور یه لحظه ری ست شد.

به هر حال بیخیال شدم، حال ندارم دوباره بنویسم. اصلاً بهم نیومده یه پست مفصل داشته باشم. همینجوری بهتره. 😀

یاد اون روزها به خیر

اوایل راه اندازی وبلاگ، تابستون بود و فرصت برای نوشتن زیاد بود. بازار خاطره نویسی هم گرم بود و بعضی دوستان از خاطرات ضایع شدنشون مینوشتن. 😀

امروز یه اتفاقی افتاد که میتونه یکی از همون خاطرات باشه. یه بنده خدایی را صبح طبق معمول، خیلی دیر رسوندم مدرسه. البته امروز کمی زودتر از روزهای دیگه بود. تا پیاده شد هم گازش را گرفتم و برگشتم که آماده بشم برای درس. ظهر که اومد متوجه شدیم با دمپایی رفته بود مدرسه. 😀

البته حقش بود که خودش پستی مینوشت و از حال و روزش میگفت. ادامه مطلب »