ان شاءالله این آخرین قسمت باشه و دیگه تموم بشه. روز دوم حدود ساعت ۷ الی ۸ بود که دکتری که عمل جراحی را انجام داده بود که اتفاقاً برادر یکی از روحانیون شهرمون هست و یکی دیگه از برادراش همکار یکی از دوستان نزدیکم بود برای دیدن عکسها و وضع عمومی من بالای
ادامه مطلب »خاطرات
یک هفته روزهخواری۲
نمیخواستم به این زودی ادامه ماجرا را بنویسم، خیلی حال نوشتن ندارم اما از بس دوستان نظر دادن و فشار اوردن مجبور شدم زود بنویسم. اما اول یه چیزی به این عزیزان بگم که سریالهای تلویزیون هم حداقل ۲۴ ساعت بین قسمتهاش فاصله هست. یکم دندون روی جگر بذارید. 😀 ممکنه هم امروز تموم نشه و قسمتهای بعدی داشته باشه …
ادامه مطلب »یک هفته روزه خواری
دو سال پیش و در آستانه ماه مبارک رمضان جهت آمادگی مؤمنین، مختصری از خطبه شعبانیه وجود مقدس رسول الله صلوات الله علیه و آله را متذکر شدم و در آن شب و بعد هم در روزهای ماه مبارک که بعد از نماز ظهر و عصر مسئله میگفتم، چند بار تو دعای پایان جلسه از خداوند توفیق روزه ماه مبارک …
ادامه مطلب »آب لوله به جای آب شیرین!!!
سالهایی که قم زندگی میکردیم، مثل بیشتر مردم با بشکه، آب شیرین میخریدیم. یه میهمان از اهواز اومده بود منزلمون و شب هم مونده بودن. آخر شب همه خواب بودن من آخرین نفر بودم که خوابیدم، متوجه شدم که آب شیرین منزل تموم شده. فردای اون شب درس تعطیل بود. من که احساس خطر شدیدی کردم که اول صبح خانم …
ادامه مطلب »نعلین لنگه به لنگه
توی نظرات پست قبلی آقا سید میلاد یه مطلبی از دوستشون نقل کرده که منو یاد یه خاطره انداخت. دوسال پیش ماه رجب قم بودم تعدادی از طلاب مدرسه هم یه اردوی درسی داشتن و اونها هم قم بودن. برای شب نیمه رجب برنامهای ترتیب داده بودن برای رحلت حضرت زینب سلام الله علیها یه سخنران میخواستن من
ادامه مطلب »خروج از منزل بدون عمامه
الان که بازار خاطره گویی گرمه و بعضی از رفقا شروع کردن به خاطرهگویی، من هم که خاطرات بسیاری دارم که از بس زیاد هستن نمیدونم کدوم را بنویسم. امشب از خانواده نظر خواستم و گفتم یه خاطره ترجیحاً خندهدار اگه یادتون هست برای نوشتن بگید که خانم من را به یاد یه خاطرهی خندهداری انداخت که مربوط به حدود …
ادامه مطلب »افطاری
این خاطره مال حدود ۲۰ سال پیشه، سالهایی که حوزهها از ابتدائیترین امکانات هم محروم بودن نه غذایی پخت میشد و نه آشپزی وجود داشت.! ماه رمضانی بود و طلبهها تقریباً هر شب برای افطار دعوت بودن، یعنی همدیگر را دعوت میکردن.
ادامه مطلب »ماجرای بازشدن عمامه
به درخواست علی آقا قرار شد چندتا خاطره بنویسم میگفت بعضی از دوستاش هم خیلی به خاطرات علاقه دارن البته من خودش را میدونم که از خاطره و قصه سیر نمیشه. این خاطره مربوط به اولین روزهای معمم شدنم هست. معمم شدن یک مرحله خیلی مهم برای یک طلبه هست از لباسی باید دل بکند که سالها به اون عادت …
ادامه مطلب »