از اول پاییز، هر هفته و در روز پنج شنبه، بیرون رفتیم اون هم اول صبح و برای صرف صبحانه، دیروز پنج شنبه بود و به عللی نشد بریم، عوضش امروز برای ناهار رفتیم، امروز برای اولین بار، علی همراهون بود، پنج شنبه ها حوزه شون تعطیل نیست و تا حالا توفیق همراهی را نداشته، چون قضیه برای ناهار بوده و هوا گرم، به یه جای دیگه رفتیم که درخت و سر سبزی داشته باشه، به بعضیا هم نشون بدیم که اهواز اینطوری هم که فکر میکنن خشک نیست. 😀 عکاس نسبتاً خوبی تو این هفته داشتیم و گزارش تصویری را خدمتتون تقدیم میکنم.
علی و نیروهای تحت امرش، البته عملاً فرماندهی با زهراست.
وقتی یه دهه نودی، یقه دهه هفتادی را میگیره. 😀 تبلیغ پفک و فرزند آوری. فرزند بیشتر، زندگی شلوغتر. 😀
حاج آقا احساس می کنم تو عکس آخر یه کم تبسم خفته در چهره تون دیده میشه
خواهشمندم و عاجزانه تقاضامندم به عصبانیت عکس های دیگرتون باشید و به هیچ وجه من الوجوه حتی نیت خنده ای تبسمی نکنید در عکسها
اتفاقاً من خیلی شوخ و خندونم، کلی سعی میکنم تا بتونم با قیافه جدی عکس بگیرم. 😀
همینو میگم احساس کردم در یکی از عکسها کمی تبسم نهفته دارید
لطفا خشم رو در چهره نمایان کنید کامل
غذای این برنامه چی بوده؟
بسمه تعالی
برنج و خورشت بامیه.
پس حسابی علی آقا رو تحویل گرفتید
هفته های پیش جیگر مرغ بود… :دی
هفته های قبل صبحونه بوده فکر کنم.
کسی صبحونه برنج و خورشت میخوره؟؟
کلپچ میتونستید بزنید به رگ گرامی
سلام
حاجی خوبین؟
چه خبرا؟
وای علی رو ببین. چقدر بزرگ شده D:
انتظار داشتید کوچیک بشه؟