دوستانی که بنده را میشناسن، میدونن که از دوره نوجوانی و دوره راهنمایی و دبیرستان، علاقه زیادی به الکترونیک داشتم و ابتکارات بسیاری هم داشتم، سالها هم برای کمک هزینه، تعمیرات وسایل الکترونیک را در منزل، انجام میدادم، یه خاطره ای از اون زمان دارم که امشب، یکی از طلاب محترم مسجد به یادم اورد، خاطره البته مربوط به پدر بزرگوار ایشان هست و خودش اون موقع، یا به دنیا نیامده و یا خیلی کوچیک بوده، خاطره را قبلاً خودم براش تعریف کرده بودم و امشب یادآوری کرد و تصمیم گرفتم که تو وبلاگ بنویسمش، اسم کسی را هم نمیارم تا شر درست نشه و کسی شاکی نشه. 😀 تو اون سالهایی که تعمیرات انجام میدادم، بعضی از کارها و دستگاه ها را قبول نمیکردم، از جمله اون دستگاه ها، رادیوهای کوچک چینی بود که به دردسرشون نمی ارزید تعمیرشون را قبول کنم. پدر این دوست طلبه عزیزمون، اتفاقا یه رادیوی چینی پکیده داشت و یه شب اوردش درب منزل و اصرار زیادی کرد که قبول کنم و براش تعمیرش کنم، هر کاری کردم متقاعد نمیشد و اصرارش بیشتر میشد، بالاخره تسلیم شدم و با یک شرط قبولش کردم، به شرط اینکه حالا حالاها سراغش را نگیره و هر موقع خودم اطلاع دادم، بیاد و ببردش، در ضمن تأکید کردم که فلانی، نه فردا بیای درب منزل و بگی رادیوم چی شد؟ قبول کرد و با خوشحالی، خداحافظی کرد و رفت، با توجه به تأکید فراوان بر عدم مراجعه، دیگه خیالم راحت شد که حالا حالاها، پیداش نمیشه، خیلی بدم می اومد که کسی بدون هماهنگی قبلی، بیاد و سراغ وسیله اش را بگیره، بالخصوص اگر ظهر باشه اون هم تو گرمای اهواز، به خانواده هم سپرده بودم که اگر خواب باشم، رئیس جمهور هم بیاد درب منزل، بیدارم نکنن. 😀 ، دقیقاً فردای اون شبی که بنده خدا، با اصرار فراوان و شرط و شروط ویژه، رادیوش را گرفته بودم، حوالی ساعت ۳ بعد از ظهر، در حالی که تازه به خواب رفته بودم، درب منزل را میزنه 😀 ، من که خواب بودم و صدای در را نشنیدم، خانواده هم هر چه گفتن که تازه خوابیده و گفته اصلا بیدارم نکنید، اصلاً به خرجش نرفت و گفت که کار بسیار مهمی دارم و حتماً همین الان باید بیدارش کنید. بالاخره بیدارم کردن و با چشمهای پف کرده، رفتم ببینم که چه کسی کار به این مهمی داره و کارش چیه، وقتی بنده خدا را دیدم، گفتم که شاید یه کار و مسأله مهمی داره که این موقع اومده و الا قرار نبود بیاد، گفتم بفرمایید چی شده؟ گفت که اومدم ببینم رادیو را درست کردید. 😀 بنده که به شدت عصبانی شده بودم گفتم که چند لحظه صبر بفرمایید، الان میام خدمتتون، رفتم و رادیو را اوردم و بهش دادم و گفتم بفرمایید، من نمیتونم تعمیر کنم، مگر قرار دیشبمون یادت رفت که الآن و سر ظهری اومدی و اصرا کردی که کار مهمی داری؟
سلام حاج اقا ارادت
رادیو از تهران تعمیر دارید؟
حاج آقا تازه گرم خوندن شده بودیم ببینیم جریان چی میشه؟ که داستان رو تموم کردید. بنظرم ناقصه. یعنی دقیقا مثل فیلم ها و سریالهای ایرانی تمومش کردین…..