جمعه گذشته، بار دیگر دست سفاکان و دشمنان اهل بیت، به جنایت دیگری آغشته شد، تا برگ دیگری بر سوابق ننگین و خونبار خود بیفزایند، این بار زوار اربعین حسینی که عمده آنها از هموطنان عزیزمان بودند را در شهر حلّه عراق، مورد هدف قرار دادند، بیشترین آمار شهدای این واقعه هولناک از استان خوزستان و به ویژه شهر اهواز بوده، اکثراً هم از بانوان متدین و هیئتی و مسجدی بوده اند، امروز، ۳۷ نفر در اهواز طی مراسم باشکوه و جمعیت بی نظیری، تشییع و به خاک سپرده شدند، بعد از نماز مغرب و عشاء پیامهای واتساپ و تلگرام را مرور میکردم، که پیام دوست عزیزی، از سلسله جلیله سادات، نظرم را جلب کرد که از شهادت، بانویی هم فامیل خود، خبر میداد، دوتا دختر داشت که یکی از آنها چند ماه قبل با یک روحانی جوان ازدواج کرده بود و دیگری مجرد بوده، با خودم گفتم که حتماً یکی از دو دختر این سید بزرگوار هست، بعد از شام، برای عرض تسلیت، بهترین مکان را زیارت اهل قبور دانستم و به سمت گلزار شهدای اهواز حرکت کردم، جمعیت زیادی از مردم، و به ویژه بازماندگان و داغ دیدگان این مصیبت هولناک، در آنجا جمع شده بودند، دوستم را ندیدم، با ایشان تماس گرفته و مراتب تسلیت خود را به عرض ایشان رساندم، ایشان هم در مسیر گلزار بودند و دقایقی بعد کنار قبور شهدای این فاجعه ایشان را ملاقات کردم، آنجا بود که فهمیدم، مرحومه، خواهر ایشان بوده و نه دخترشان، خانمی با ۴ فرزند که دو دخترش را به دو طلبه فاضل تزویج کرده و دو پسر هم داشته، ادامه مطلب »
تحقیق درسی
دیروز تو درس احکامی که برای طلاب مبتدی داشتم، نسبت به یک موضوع فقهی تحقیقی دادم، همیشه با تحقیق دادن مشکل دارم، از مشکل بررسی و اعلام نظر که بگذریم، مشکل فراموشی دریافت تحقیقات در روز بعد خیلی عمده تر هست، آموزش حوزه هم مرتب از ما میخواد که تکلیف کنید طلاب را به تحقیق نوشتن، به هر حال دیروز با قاطعیت تمام، تکلیف کردم که توی موضوع مورد نظر، تحقیق کتبی، برام بیارن، هر کسی هم نیاره، فردا خودش سر کلاس نیاد، ادامه مطلب »
کار خیر و دردسر
امشب رفته بودم زیارت اهل قبور، یک ساعتی اونجا بودم و وقت بازگشت، کنار دیوار قبرستان، توی زاویه تاریک، یک خانم و آقایی را دیدم که اشاره میکردن و ماشین نیاز داشتن، معمولاً تو مسیری که میرم، تو مواقعی که ماشین گیر نمیاد، خالی نمیرم و رهگزری باشه، سوار میکنم، توقف کردم، آقای میان سالی بود و خانم پیری، خانم را سوار کرد و دیدم خودش نمیخواد سوار بشه، دوچرخه داشت، گفت که شما تا پل شهید هاشمی برسونید این بنده خدا را و من خودم را بهتون میرسونم، میخواست کرایه هم بده که گفتم کجا روحانی مسافرکش دیدی؟ 😀 پل شهید هاشمی تو مسیرم بود و زحمتی برام نداشت، پل قبل از شهید هاشمی توقف کردم و گفتم که این بنده خدا با دوچرخه خودش را برسونه، ۲۰ دقیقه ای منتظر بودم، خبری ازش نشد، حساب کردم که اگر پیاده می اومد رسیده بود، گفتم شاید از مسیر دیگری رفته و خودش را رسونده به پل شهید هاشمی، با این فکر خودم را رسوندم به پل شهید هاشمی، ادامه مطلب »
اوضاع و احوال
مدتیه اصلاً چیزی ننوشتم، واقعش درگیر یه مسائلی بودم که شاید روزی بشه علنیشون کرد، الان هم اومدم که ازتون التماس دعا بخوام برای حل یک مشکل بزرگ، مشکلی بسیار مهم و حیاتی، تاثیر گذار در زندگی و آینده بنده، ممکنه اهواز نمونم، برم قم یا یک استان دیگر و یا حتی خارج از کشور. 😀 البته ترکیه و کشورهای اروپایی نمیرم، خیالتون راحت باشه. جای بد نمیرم. فقط ازتون میخوام که تو این ایام باقیمانده ماه صفر و ایام حزن اهل بیت، به طور ویژه برای حل مشکلم دعا کنید، أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء بخوانید و خدا را به مقربان درگاهش قسم بدهید، گره از کار بسته ما باز کند. (قابل توجه دوستان عزیز، نیایید بپرسید که چی شده، اگه جور شد یه روزی ممکنه اعلام کنم) ادامه مطلب »
جلسه
امشب و با برنامه ریزی قبل دعوت بودم برای یک جلسه، جلسه فعالان پیش کسوت منطقه حصیرآباد، البته منطقه افراد فعال بسیاری دارد که اکنون حتی در مسئولیتهای کشوری و استانی مهمی مشغول هستند، تعدادی که دعوت شده اند هم معمولاً بیش از حضار هستند، این سلسله جلسات از اوایل مرداد ماه، تشکیل شدند، بانی اولیه هم یکی از دوستان و هم محله ای های قدیم، جانباز جنگ تحمیلی است، اولین جلسه هم در منزل ایشان برگزار شد، قرار شد هر هفته، دوشنبه شب ها، برگزار گردد، مدتی هم به طور منظم برگزار شد، شهریور ماه به علت مسافرتهای افراد، تعطیل شد و بعدش دهه محرم، کار جلسات را کمی مختل کرد، دو سه جلسه البته تشکیل شد و متاسفانه توفیق حضور نداشتم، جلسه امشب، اولین جلسه بعد از تعطیلی نسبتاً طولانی بوده. ادامه مطلب »
یا حسین
کاش …
وقتی خدا در حشر بگوید : چه داشتی؟
سر برکند حسین … بگوید : حساب شد …
السلام علیک یا ابا عبدالله….هواتو کردم ارباب……
خنده کنان می رود روز جزا در بهشت
هر که به دنیا کند گریه برای حسین (ع)………..
مهربانم ای خوب
مهربانم ، ای خوب
یاد قلبت باشد ، یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که سرد و غریبند با تو
تک و تنها به تو می اندیشد
و کمی دلش از دوری تو دلگیر است. ادامه مطلب »
تعویض دفترچه بیمه
امروز رفتم برای تعویض و تمدید دفترچه بیمه بچه ها، دستگاه نوبت دهی نصب کرده بودن، نوبت گرفتم شماره ۲۱۶ و ۲۶ نفر هم قبل از من بودن، میدونستم که بعضیها بعد نوبت گرفتن، دیگه نمیان و امیدوار بودم که زود نوبتم برسه، دو باجه بیشتر نبود و یکم طول کشید، تو این مدت به فکر نوبت دهی قدیم افتادم، البته اهواز ما تو همه زمینه ها پیشرو بوده و اولین دستگاه نوبت دهی ایران، تو همین کارگزاری بیمه تأمین اجتماعی نصب شده، عکس کاغذ نوبت مربوط به سال ۱۳۷۸ را براتون میذارم تا باورتون بشه که اهواز چقدر به روز هست، شنبه ۱۱ دی ماه ۱۳۷۸. اون موقع برای رفاه حال مردم، این کارگزاری ۲۴ ساعته کار میکرد و ساعت دریافت نوبت توی تصویر ۳:۰۹ بامداد بود. کاش دوباره کارگزاریها ۲۴ ساعته بشن و مردم کمتر معطل بشن. ادامه مطلب »
کلیپهای مراسم ازدواج محمد
تعدادی کلیپ از مراسم ازدواج آماده کردم که در ادامه تقدیم میکنم، دوستان عزیز منتقد هم دقت کنند که هر منطقه آداب و رسوم خاص خودش را داره، همچنین این آداب و رسوم در بین اقوام مختلف، متفاوت هست، بنده به عنوان یک فرد مذهبی، آداب و رسوم معقول و معمول را اگر منافاتی با شرع مقدس نداشته باشد، رعایت میکنم، این را گفتم اما شما انتقاد بکنید، حتماً نقایص و کاستی هایی هست، ان شاء الله برای ازدواج علی آقا، در نظر میگیرم، شاید هم ازدواج مجدد خودم. 😀 ادامه مطلب »
ولیمه عروسی
به میمنت و مبارکی، امروز ولیمه ازدواج فرزند ارشدم، آقا محمد بود، روز مبارک نیمه شعبان همین امسال، عقدشون بود که در پست جداگانه ای گزارش آن به عرض شما رسیده بود، تو اهواز مرسوم هست که ولیمه را شب میدن، آدمهایی که کارهاشون را دقیقه ۹۰ انجام میدن، معمولاً جا و زمان مناسب و تالار خوب، گیرشون نمیاد، من هم دقیقه بالای ۹۰ اقدام کردم برای تالار، علتش هم اختلاف نظر در باره ولیمه دادن و ماه عسل و … بوده، بالاخره قرار شد که دعوتی راه بندازیم، به خاطر در پیش بودن ماه محرم الحرام و کثرت مراسمات ازدواج، تقریباً برنامه شب همه تالارها، پر بود، یکی از تالارها پیشنهاد داد که ظهر ناهار بدید، من هم جرقه ای در ذهنم زده شد و با اخوی مشورت کردم، گقتم اگر برنامه را برای ناهار بذاریم، تو فامیل سوژه نمیشیم؟ گفت: «تو فامیل که سهله، تو کل اهواز سوژه میشید» 😀 بعد ادامه داد که شما روحانیون همه چیزتون خاص هست، خیلی کسی بهتون گیر نمیده، به والده هم گفتم، ایشان هم تایید کردند، مادر داماد هم مشوق بود تو این قضیه، بالاخره ده روز قبل، تالار را برای امروز هماهنگ کردیم، دعوت کردن هم قرار شد تلفنی و حضوری باشه، میهمانان هم از گروه های مختلفی تشکیل میشدن، فامیل بنده، فامیل خانم، دوستان بنده از طلبه و مسجدی و غیره، و همچنین دوستان همسرم، کل برآورد ما برای میهمانان ۴۰۰ نفر بود، سفارش غذا هم، به همان تعداد داده شده بود، در عمل بیش از ۳۰۰ نفر میهمان نداشتیم، غذاهای اضافه را هم بردیم و بین اقوام و همسایگان و چند خانواده مستمند تقسیم کردیم. یکی از مشکلاتی که با اکثر فامیل و دعوتیاشون دارم اینه که اگر برای ناهار دعوت باشن، ساعت ۸ یا ۹ صبح دیگه باید حاضر باشن، من که اصلاً زود نمیرم هیچ، اگر به موقع برم هم خوبه، برای دعوتیهای فامیلی معمولاً سر وقت میرسم، همه هم اخلاقم را میدونن، بهشون میگم من مثلاً برای ناهار دعوتم بیام از ساعت ۸ صبچ چه کار کنم؟ بعضیا معتقدن که زود رفتن سبب میشه که مقدار زمان بیشتری نزد اقوام باشیم و خود بودن نزد آنها لطف خاص خودش را داره، ممکنه این نظرشون درست باشه، اما من نمیتونم ساعتها بدون هیچ گونه فعالیت و کار خاصی فقط بشینم و حرف بزنم یا به حرف گوش بدم، اون هم ممکنه حرفایی باشه که با گروه خونم سازگاری نداشته باشه، امروز هم بسیاری از اقوام زود اومده بودن، یکیشون ساعت ۸ و نیم زنگ زد و گفت که آدرس تالار کجاست، آدرس بهش دادم و به شوخی گفتم که حاجی قراره ان شاء الله ناهار داده بشه، برای صبحانه نیست، من هم تا ۱۱ و نیم نمیام. 😀 تقریباً یازده و نیم گذشته بود که من و خانواده رسیدیم تالار، میزبانان بعد از میهمانان رسیدن، برای شوخی و خنده، بعضی از میهمانان نقش میزبان را برای بنده بازی کرده و خوش آمد گویی گرمی کردن و مرتب میگفتن خیلی ممنون تشریف آوردین و مجلس را منور فرمودید. 😀 من هم که عین خیالم نبود و اصلاً کم نمی آوردم. 😀 بالاخره مجلس، به خوبی و خوشی، ساعت ۳ بعد از ظهر تمام شد، عروس و داماد با ماشین مخصوص به جای نامعلومی رفتند، البته قرار شد یکم بگردن توی شهر البته بدون ماشین های بوق زننده و شلوغی، فقط خودشون قرار بود برن، بنده به خیال اینکه همه چیز تمام شده، پس رفتن آخرین میهمانان، راهی منزل شدم تا استراحتی بکنم، همین کار را هم کردم و مختصری استراحت کردم، نماز مغرب و عشاء را تازه خونده بودم که محمد زنگ زد و گفت داریم میاییم منزل و یه هیئتی همراهمون هست، مادر و خاله ها و عمه های عروس، شما و مادر اونجا باشید، بلند شدیم و رفتیم منزل عروس داماد، اونجا تو دقایق آخر توسط دوستان، مرتب شده بود و جی قابل قبولی برای زندگی زوج جوان شده بود، گروه بدرقه کننده عروس اومدن و یکم نشستن و همه به جز مادر و یکی از عمه های عروس، رفتند، من هم سریع رفتم بازار و مقداری میوه و شیرینی و تنقلات خریدم و اوردم تو یخچال گذاشتم، بعد هم مادر و عمه عروی را بردم که برسونم. سوت پایان مراسم را کشیدم و بعد یه راست رفتم منزل و مشغول کار و برنامه های عادی خودم شدم، البته تا مدتی برنامه عادی نخواهد شد و دوستان و آشنایان برای تبریک میان منزلمون، به ویژه کسانی که نتونسته بودن تو میهمانی شرکت کنند. گزارش تصویری را ادامه مطلب از دست ندهید. ادامه مطلب »