در پستهای قبلی گفته بودم که گاهی با دوستی که سالن قارچ داره، همراه میشم و کمک مختصری میکنم، امروز، وقت برداشت بود و شب بعد نماز، رفتم کمکشون. البته همراه با کارگران فعال و زحمت کشی که عکسشون را در ادامه میبنید. 😀 ادامه مطلب »
اتمام کلاس طلاب مبتدی
چند سالی است که تعداد طلاب ورودی حوزه رو به کم شدن گذاشته، هم بحث فاجعه بار کنترل جمعیت در دهه ۷۰ الان تاثیراتش دیگه کم کم داره ظاهر میشه و هم کثرت مدارس علمیه در اهواز، باعث شده، حدود ۲۰ مدرسه علمیه در اهواز، مشغول فعالیت هستند، آقایان استدلالاتی دارند برای توجیه تکثر مدارس اما من معتقدم که بالاخره روزی این کارشون نقد و اشکالاتش برملا خواهد شد. امسال، مدرسه امام جعفر صادق علیه السلام، جهت جبران کمبود نیرو و نیز احتمال همیشگی ریزش افراد پایه یک، برای اولین بار در ده سال اخیر، اقدام به پذیرش در مقطع سیکل کرده، بنده کاملاً با پذیرش در این مقطع مخالف بوده و هستم و در زمان مدیریتم، چنین اقدامی نکردم. امسال که آقایان انجام دادند، همان اول سال پیش بینی کردم که نهایتاً از ۱۵ نفری که پذیرش شده اند، ۵ نفر باقی خواهند ماند، من با گروه دیپلمها کلاس داشتم، چند نفری انصافاً چنان بی نظم بودند و غیبتهای مکرر داشتند، که اگر بنده مدیر بودم، همون ابتدای سال، عذرشان را میخواستم و حذفشان میکردم، تیم مدیریتی جدید، گویا باید همه چیز را خودشان شخصاً تجربه کنند و به نتیجه برسند، تجارب ۸ ساله بنده و دوستانم، کمتر مورد توجه قرار میگیرد، به هر حال به رسم هر ساله، روز پایانی کلاس، با دوستان، عکس یادگاری میگیریم و تو وبلاگم منتشر میکنم. امروز روز اول کلاسها، در نیم سال دوم هست و روز آخر کلاسمون، اگر جمعیت کم هست، به خاطر اینه که عذر چند نفر را خواستند و یکی هم مریض شده و دوستش به بیمارستان برده، از کلاس سیکلیها هم کلاً ۵ نفر باقی مونده و هر دو کلاس، برای درسهای باقیمانده، ادغام شدند.
لینک پستهای مشابه سالهای گذشته: ۱۳۹۰ – ۱۳۹۱ – ۱۳۹۲ – ۱۳۹۳ – ۱۳۹۴ – ۱۳۹۵ ادامه مطلب »
اصلاح پس از چهل سال
وقتی هشت ساله بودم، در یک روز سرد زمسانی، پدرم در اثر تصادف، فوت شد، فقط زمستونش یادمه و اینکه کلاس سوم ابتدایی بودم، متولد نیمه اول هستم و شش سالگی رفتم مدرسه، سال ۱۳۵۶ بود، این را مطمئن هستم، چون بعضی از جریانات انقلاب سال ۱۳۵۷ را یادم هست و یادم هست که اون موقع، پدرم در قید حیات نبود، مادرم مدام گریه میکرد و فضای حزن و اندوه شدیدی بر خانه حاکم بود. بزرگتر که شدم، نوشته سنگ مزار مرحوم، همیشه برام سوال بود، وقتی از بزرگترها سوال کردم، گفتن که تاریخ فوت را اشتباه نوشتن، در حقیقت سنگی در کار نبود و قطعه سیمانی بود که توسط پسر عمویم نوشته شده بود. امسال برادرم طی تماسی بهم اطلاع داد که برای بابا، سفارش سنگ قبر کوچکی داده و تاریخ را اصلاح کرده، تاریخ را ۱۶ دی ماه ۱۳۵۶ گفت، به مادرم که گفتم، فرمودند که ۱۱ دی بوده، روز یک شنبه ای بود، ۲۱ روز از محرم گذشته بود، به شناسنامه مرحوم مراجعه شد و تاریخ تأیید شد، همان که مادر با دقت در خاطرش ضبط کرده و هر ساله، ما را به همین مناسبت دور هم جمع میکرد، اما من فکر میکردم که شاید تاریخ ایشان هم حدودی باشه و دقیق نباشه. در ادامه، تصویر سنگ مزار قدیم و جدید را ملاحظه بفرمایید. ادامه مطلب »
عمامه گذاری طلاب
دیشب، چند نفر از طلاب عزیزی که افتخار داشتم از اول پذیرش در حوزه، در خدمتشون باشم و امسال هم که پایه ششم حوزه هستن، کلاسی را در خدمتشون بودم، مفتخر به ملبس شدن به لباس مقدس روحانیت شدند، قرار بود در مراسم عمامه گذاری اونها شرکت کنم اما متاسفانه به عللی نتونستم شرکت کنم، امروز بعد از کلاس، چندتا عکس یادگاری گرفتیم که البته یکیشون را تقدیم میکنم. 😀 ادامه مطلب »
سالن قارچ
یکی از دوستان خوب و قدیمی از پارسال رفته بود تو کار پرورش قارچ و ماهی و …، امسال یه سالن نسبتاً بزرگ قارچ زده خارج شهر، گاه گاهی و تو تعطیلات همراهش میرم و اگه کمکی ازم بر بیاد انجام میدم و حد اقلش بعضی وقتا که با ماشین خودم میرم، چای آتشی براشون درست میکنم. امروز، بعد از برگشت از صحرا، البته شب شده بود دیگه، چون تا نماز بیرون بودیم و ناهار را وقتی خوردیم که جای شام را هم میگرفت، همراه علی یه سری به سالن قارچ زدم. البته شام را هم با دوستان دست دست کردم. 😀 ادامه مطلب »
آذر ماه
آذر ماه را خیلی دوست دارم، البته تموم شدنش را دوست ندارم، چون دیگه پاییز تموم میشه و زمستون مثل برق و باد میاد و میره و دوباره فصل دلگیر بهار و بعدش تابستون گرم و سوزان میاد، تو آذر هم مثل دو ماه قبلش، تقریباً هر هفته میریم بیرون، گرچه اگه بارندگی باشه، برنامه تعطیل میشه اما کلاً ماه پر رفت و آمدی هست برام.
امروز هوا سرد بود و نمیشد صبح، بچه ها را بیرون ببرم، بعد از ظهر و برای صرف ناهار رفتیم، وقت غروب آفتاب و اذان مغرب تو این فصل خیلی زود میرسه، نماز را سعی میکنم، در فضای آزاد بخونم، مسجد هم تقریباً میدونن که شبهای جمعه، ممکنه نباشم، بحمد الله تعداد طلاب، تو مسجد هم کم نیست و همیشه کسی برای اقامه جماعت پیدا میشه.
امروز جامون جدید بود و غذامون. 😀 تقسیم کار هم طبق معمول، آتش و چایی با من، بچه داری با علی، بقیه کارها هم با بقیه. تصاویر را ببینید. ادامه مطلب »
خرابی ماشین
دیروز حدودای ساعت ۲ بعد از ظهر کاری داشتم حوالی منطقه گلستان اهواز، کارم که تمام شد خانم گفت که امروز به مناسبت ۲۸ صفر، خواهرش شله زرد نذری داره، خونه شون هم همون طرفا بود، زنگ زدیم و پس از اطمینان از وجود شله زرد، رفتیم منزلشون، دقیقاً جلوی درب منزلشون کلاچ ماشین قطع شد و دیگه ممکن نبود برگردم، جمعه و ۲۸ صفر، دیگه اصلاً امیدی به پیدا کردن تعمیرگاه نبود، خود همریشم یه تعمیرگاه دارن که البته تعمیرکار اونجا کار میکنه، زنگ زد به تعمیرکار و تا بیاد، توفیق اجباری شد که خونه شون ناهار را هم بخوریم 😀 تعمیرکار اومد و گفت که الان کاری نمیشه کرد و باید بمونه، بعد از ظهر وعده داشتم برم جایی کاری قرار بود انجام بدم، بعد ناهار بنده خدا، ما را با ماشین خودش رسوند، وقتی رسیدیم، دوستانی که باهاشون قرار داشتم، درب منزل، منتظرم بودن.
امروز که بین التعطیلین بود، درسهای صبح برقرار بود و یکی از درسهای بعد از ظهر تعطیل بود و الا واقعاً برای رفتن به دو محل نسبتاً دور از هم، دچار مشکل میشدم، پسرم را گفتم و ۱۰ دقیقه قبل از درس اومد دنبالم و با موتور من را رسوند تا درس تعطیل نشه، طلبه ها را گفتم دعاتون ناقص مستجاب شده و کلاس در آستانه تعطیلی رفت. 😀 بعد از اتمام هم، نماز مغرب و عشاء را تو حوزه خوندم و پسرم اومد دنبالم و من را برد درب تعمیرگاه مورد نظر، قبلش تماس گرفته بودن و اعلام کرده بودن که ماشین آماده است. سر حساب و کتاب فهمیدم که پول ناهار و شله زرد هم حساب شده. 😀 خلاصه دویست هزار تومان پیاده شدیم. 🙁
کمک به زلزله زدگان
جمعی از بچه های خوب و فعال حصیرآباد، به صورت خودجوش و طی فراخوانهای متعدد در شبکه های اجتماعی، مقدار معتنابهی از لوازم مورد نیاز هموطنان زلزله زده غرب کشور را تهیه کرده و امشب با خودروهای شخصی خود، راهی مناطق آسیب دیده شدند، خود قبول زحمت و رفتن به استان کرمانشاه، جهاد و کار مضاعفی است که این عزیزان انجام داده و راهی شده اند. نکته ای که تو این روزها شاهدش بودم این است که اکثراً دوست دارن خودشون برن و کمکها را برسونن به نیازمندان، این یک چیز مثبت و خوبی هست اما متاسفانه، اکثراً ناشی از عدم اعتماد به دستگاه های مسئول در این بخش هست، یعنی مطمئن نیستن که کمکشون به افراد و جهت مورد نظر میرسه یا نه، این هم ناشی از تخلفات گسترده است که نقل میشه، حالا راست و دروغش را نمیدونم ولی جا داره مسئولین امر یه فکری برای جلب اعتماد مردم بکنن و الا خدای نکرده در موارد مشابه، ممکنه کمکها خیلی کم و کمتر بشه. ادامه مطلب »
برنامه یهویی
امروز و بعد از دیدن اسبها، یهویی و با درخواست زهرا خانم، تصمیم گرفتیم بریم بیرون ناهار را بخوریم، ناهار آماده بود، زنگ زدم منزل و ملت همیشه در صحنه هم آماده شدن، زنگ زدم علی و بعد قبل از رسیدن به خونه، رفتم دنبالش، اون هم آماده بود و به خونه که رسیدیم خیلی معطل نشدیم، همه چیز فراهم بود و فقط تو ماشین گذاشتیمشون و راهی شدیم. لبو و شلغم هم بود که آثارش تو صورت بعضیا مشاهده میشه. 😀 گزارش تصویری را ملاحظه بفرمایید. ادامه مطلب »
اسب اصیل
یکی از دوستان، چند رأس اسب اصیل عربی داره و خیلی وقت هست که ازم خواسته یه روز برم پیشش و با بچه ها، احیاناً یه اسب سواری هم بکنیم، اواسط هفته قبل با ایشان هماهنگ کردم که پنج شنبه خدمتشون برسم، امروز صبح نشد برم خدمتشون، البته خودشون هم تشریف نداشتند، ظهر بعد از نماز موفق شدم و همراه زهرا خانم، سری بهشون زدم، زهرا که حسابی از اسبها ترسید و پشت سرم قایم میشد، اونجا مرغ و غاز هم بود ولی هیچ کدام زهرا را جذب نکردن و اصرار داشت سریع برگردیم، در مجموع حدود نیم ساعت اونجا بودم. ادامه مطلب »