مدافع حرم
مدافع حرم، اصطلاحی است که مدت زیادی از افزوده شدنش به اصطلاحات، مربوط به جهاد و شهادت، نمیگذره، برای کسانی به کار برده میشه که به جبهه های جنگ با تروریستهای وحشی سوریه و عراق میرن، معمولا هم افراد زیادی از رفتنشون مطلع نمیشن، اما وقتی به شهادت میرسن، خبر، علنی میشه و استقبال پرشوری ازشون میشه، یکی از دوستان قدیمی و مومنین مسجدمون که از بازماندگان جبهه و جنگ هست واز کسانی که همیشه روحیه جهادی خودش را حفظ کرده و همیشه تو حال و هوای اون موقع سیر میکرد، مدتی بود که به مسجد نمی اومد، البته با توجه به اینکه ایشان سرهنگ سپاه هست و مأموریتهای مختلفی میرفت، غیبت ۱۰ یا ۱۵ روزه و حتی یک ماهه، عادی بود، اما این بار، این غیبت، متفاوت بود و مدتش داشت زیاد میشد، بله، ایشان، مدتی است که به سوریه اعزام شده بود. بدون خبر و اطلاع، حتی خانواده، پس ار استقرار ایشان در سوریه، مطلع شدن. امروز صبح وقت سحری، به فکر ایشان افتادم و با بچه ها در موردش صحبت میکردم و بهشون گفتم که ایشان، اینوری نیست و شهید شدنیه، بعد هم برای سلامتی و بازگشتش، دعا کردم، برای ادای فریضه صبح، به مسجد رفتم، وقتی برگشتم، سری به پیامهای واتساپم زدم، تو گروه های مذهبی و بسیجی، خبر شهادت ایشان، داشت منتشر میشد، اخبار ضد و نقیض بود و جهت اطمینان، به یکی دو نفر تماس گرفتم، اخبار باز هم ضد و نقیض بود ولی خبر حاکی از شهادت، قویتر بود، به امید ساعات آینده و تکذیب خبر، از همه گروه ها خواستم که برای سلامتی ایشان، دعا کنن، لحظه به لحظه اخبار نگران کننده تر میشد، بالاخره نزدیک ساعت ۱۰ صبح بود که یکی از بچه ها زنگ زد و گفت دارن از سپاه میان که رسماً خبر شهادت را به خانواده بدن، با سرعت خودم را به منزلشون رسوندم و فضای بهت آلود اونجا را دیدم، تقریباً جزء اولین نفراتی بودم که اونجا میرفتم، درب منزلشون بودم که اکیپ اعزامی از سپاه هم رسید، دیگه صدای گریه و زاری، همه جا شنیده میشد. آری حاج عبدالکریم غوابش، یار و همرزم شهدای جنگ و پاسدار و جانباز، به آرزوی خود رسیده بود و دیروز، در مبارزه با تکفیریهای سوریه و در راه دفاع از حریم اهل بیت و حرم حضرت زینب سلام الله علیها، به فیض شهادت رسیده بود. ادامه مطلب »
ترخیص دختر ۳ ساله
امروز به حمدالله، رقیه خانم مرخص شد و هنگام ترخیصش بنده هم حاضر بودم و تا منزل پدر بزرگش رسوندمشون، روحیه اش خیلی خوب بود، البته بنده خدا چون تا حالا تجربه راه رفتن را نداشته، خیلی براش فرقی نمیکنه که تو گچ باشه یا آزاد. یه عکس هم مادرش ازش گرفته که براتون میذارم.
عمل با مساعدت خیرین، توسط پزشک بسیار حاذقی، انجام شد، اینها وسیله هستند و شفا دهنده کس دیگری است، در این ماه عزیز و شبهای با برکت، جهت ثمر بخش بودن این تلاشها، نیازمند دعای خیرتان هستیم.
ادامه مطلب »
انجام عمل جراحی
پس از مدتها انتظار، عمل جراحی رقیه خانم، دختر سه ساله روستایی، انجام شد، صبح، قبل از ساعت ۷ و طبق توصیه خودم، پدرش بهم زنگ زد، بنده خدا تو بیمارستان بود، گفته بودم که قبل از رسیدن به بیمارستان، خبرم کنه تا معطل نشن، اول صبح، خیابانها خلوتن و با سرعت، خودم را رسوندم به بیمارستان آریا، فیش واریز را گرفته بود، به صندوق بردم و مبلغ ۸ میلیون تومان، علی الحساب، کارت کشیدم، حدود نیم ساعتی پیششون بودم و بعد خداحافظی کردم و سفارش کردم که حتماً من را در جریان مراحل، قرار بدن، ساعت ۱۲ ظهر بود که پدر دختره تماس گرفت و خبر از اتمام عمل داد، البته قبلش خودم تماس گرفته بودم، اون موقع، هنوز تو اتاق عمل بوده، ساعت چهار بعد از ظهر، همراه خانم، جهت عیادت راهی بیمارستان شدیم، پارسال که دخترم عمل کرده بود، بیشتر از همه چیز، از عروسک خوشش می اومد، برای همین رفتیم بازار تا برای رقیه خانم، عروسک تهیه کنیم، اکثر مغازه ها توی این ساعت که هوا، فوق العاده گرمه، تعطیل بودن و به سختی عروسک پیدا کردیم، دیگه خیلی دیر شده بود و تقریباً ۵ دقیقه مونده به اتمام ملاقات، به بیمارستان رسیدیم، پدرش تا من را دید، از شوق و خوشحالی، من را بغل کرد و شروع به گریه کرد، بالای سر رقیه خانم رفتیم، تو خواب و گیجی بعد از بیهوشی بود، ناخودآگاه به یاد دخترم زهرا افتادم که پارسال و توی ۲۱ ماه مبارک، تو همین بیمارستان، عمل کرده بود، تو اتاق کودک دیگری هم عمل کرده بود، بالای سر او هم رفتم و از وضعش جویا شدم و براش آرزوی شفای عاجل کردم، دقایقی اونجا بودیم و بعدش، پدر دختره را به منزل یکی از اقوامش رسوندیم و خودمون، راهی منزل شدیم، قراره شب، خانم را ببرم پیش مادر بچه، که همراهش تو بیمارستان مونده و یه سری لوازمی را براش ببره.
از همه کسانی که تو این قضیه کمک کردن، تشکر میکنم و امیدوارم، کمکهای آنها، که موجب شادی خانواده ای شده، موجبات شادی قلب نازنین آقا و مولایمان حضرت حجت ابن الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را فراهم کنه. از همه عزیزان، جهت شفای عاجل رقیه خانم، التماس دعا داریم. راستی میخواستم ازش عکس بگیرم، ولی خجالت کشیدم، ان شاءالله عکسهای روی پا ایستادنش را یه روز بگیرم و براتون بذارم.
مبلغ عمل دختر سه ساله تأمین شد
روزی که پست در خواست کمک برای عمل دختر سه ساله روستایی را نوشتم، واقعاً امیدی به تأثیر نداشتم، به تبلیغات چهره به چهره و مدد برخی از متمولین، و دوستانی که از نزدیک، بنده را میشناختن، دلگرمتر بودم تا به فضای مجازی، اما به کمک یکی از دوستان عزیز فعال در عرصه فضای مجازی، که چندین سال است با ایشان آشنایی دارم ولی تاکنون موفق به زیارتشان، از نزدیک نشده ام 😀 ، مطلب، در سایتهای پربازدیدی، لینک شد و مبالغی روزانه توسط، هم وطنانی که هیچ گونه آشنایی با بنده ندارند، واریز میشد، عزیزانی که بعضاً حتی نام و نشانی از خود ثبت نکرده اند، انصافاً خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم، الحمد لله هستند افرادی که بدون اینکه مدرکی ازم بخوان، صادقانه، اعتماد کردند و آنچه در توانشان بود را تقدیم نمودند، بعضاً توی نظرات وبلاگم، یا طرق دیگر، از کمی مبلغ، عذر خواهی نمودند، مبلغ در نظر بلندشان کم بود، لکن کارشان بسیار بزرگ و ارزشمند بود، بعضی از دوستان، خیرین صاحب نامی را در شهر خودمان معرفی کردند و فقط ازم خواستند که نامه از فلان شخص یا فلان مقام، بیارم، با وجود اینکه میتونستم، این کار را بکنم، عرض کردم، هر کس خواست، میبرمش پیش رقیه سه ساله و خودش از نزدیک، کودک و درد و رنج پدر و مادرش را ببیند، نیازی نیست که فلانی و بهمانی تأیید یا رد نماید، هر که دارد سر همراهی ما بسم الله، دست سوی کسی که شک و تردید دارد، دراز نمیکنم. نیازمندان، در نزدیکی ما هستند، برویم و پیدایشان کنیم، گردی از چهره هایشان برداریم و غمی از دلشان بزداییم. که این کار ما قطعاً موجب شادی قلب نازنین امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، خواهد شد.
دعوتی در دار المومنین
شهرستان شوشتر، از قدیم به عنوان دارالمومنین معروف بوده است که انصافاً اسم با مسمایی است، همیشه شخصیتهای بزرگ علمی و معنوی در آن دیار سکونت داشته وبا وعظ و ارشاد مردم، زمینه رسوخ روح ایمان را در میان عموم اهل شهر، ایجاد کرده اند، با اینکه در سالهای اخیر و به خاطر مهاجرتهای بسیاری که انجام گرفته، بافت سنتی شهر دچار دگرگونی بسیاری شده، لکن هنوز آثار تدین و تقدس در آن شهر، مشهود است. امروز باتفاق حضرت آیت الله سید طیب موسوی و عده ای از طلاب، در منزل یکی از طلاب مدرسه، که ساکن شوشتر هستند، دعوت بودیم، ادامه مطلب »
دختر ۳ ساله
دعوتی متفاوت
همونطور که در پست قبلی گفتم، دیروز نوبت معاینه زهرا خانم بود، عکسی را که دکتر نوشته بود، به علت تأخیر زیاد، موفق نشدم به دکتر نشون بدم، امروز داشتم میرفتم بیمارستان که موبایلم زنگ زد، یکی از دوستان دوره جوانی بود، آقای دکتر … بعد از سلام و علیک، گفت میخوام دعوتت کنم، میای؟ پرسیدم برای چه وقتی؟ فرمودن برای الآن، البته برای رفتن به شهر شوشتر و سپس، صرف شام در آن شهر، من که خیلی گرفتار بودم و نوبت دکتر زهرا هم معلوم نبود کی برسه و بعدش قرار بود بچه ها را ببرم منزل پدر عیال، مراسم میلاد امیرالمومنین در مسجد هم بود و نمیشد مسجد بدون جماعت باشه. از طرفی هم دیداری تازه میشد با چندتا دوست قدیمی، قضیه نوبت دکتر را گفتم، بعدش مسأله خانواده را مطرح کردم، بنده خدا گفت تا موارد بیشتر نشدن، من قطع کنم، قرار گذاشتیم که یک ساعت دیگه و بعد از نشون دادن عکس به دکتر، خانواده را ببرم منزل پدرشون، مقصد، تو مسیر دوستان بود و قرار ملاقات گذاشته شد. ماشین را تو منزل پدر عیال گذاشتم و سر قرار رفتم، سوار ماشین آقای دکتر شدم و به سوی شوشتر به راه افتادیم، تو مسیر متوجه مناسبت دعوتی شدم، آقای دکتر تازگیا یه تخصصی را گرفته و به همین مناسبت، یادی از دوستان قدیم کرده. البته این دکتر ما پزشک نیست، دوستان نوبت نخوان بگیرن، داروساز هستند. 😀 نماز مسجد را هم تو مسیر، همانگ کردم و یکی از دوستان، زحمتش را کشید، مراسم هم طبق قرار قبلی، برگزار شد. متأسفانه این دوستان قدیمی بنده، خیلی اهل عکس نیستند و از این دیدارها و شام و مخلفاتش، عکسی گرفته نشد، من هم که اهلش هستم، به خاطر عجله، دوربین باخودم نبردم، گوشیهای دوستان هم کیفیت عکاسی مناسبی نداشتن، البته به جر گوشی آقای دکتر که اون هم شارژش تموم شده بود. 😀