وفای به عهد و خوش قولی از صفاتی است که هر مومن باید داشته باشد، هم در قرآن بر آن تأکید شده و هم در روایات نورانی اهل بیت عصمت و طهارت، ادعا نمیکنم که مومنم و هیچ گاه نشده که خلف وعده بکنم، اما امشب یه نامه ای برام گذاشته بودن تو محراب، روی قرآن و به نوعی گله ای شدید اللحن در این باره ازم داشتن، من هم واقعاً هر چه فکر کردم، یادم نیومد، گفتم منتشرش کنم تا شاید بنده خدا بیاد و موضوع را شفاف و صریح بگه، ممکنه یادم رفته باشه، موضوعش در باره قولنامه و فروش منزل و ماشین هست، من نه خونه ای فروختم و نه قصد فروش دارم و نه ماشینی، فقط یک احتمال میاد تو ذهنم و اون اینه که خونه ای برای مسجد گرفتیم و قصد داریم اگر از همسایگان مسجد، کسی قصد فروش منزلش را داشته باشه، خونه متعلق به مسجد را بفروشیم و برای توسعه، هزینه کنیم. از قضا خونه مسجد هم برای اجاره خیلی طالب داره و هم برای خرید، البته نه برای موقعیت و کیفیتش، بلکه هر کی اومده خواسته به ارزانترین قیمت، معامله کنه، وقتی بهشون میگم که چرا به این قیمت؟ جواب میدن که آقا مال مسجده و باید ملاحظه کنید، اگر بخواهیم بخریم هم باید به گرانترین قیمت بخریم، توجیهشون اینه که برای مسجده و باید رضایت تام باشه و… حالا تصویر نامه را ملاحظه بفرمایید. البته بعضیا که مطلع شدن گفتن که شاید اصلاً برای شما ننوشته و اتفاقی افتاده اونجا که با توجه به وضع منبر و قرآنی که اونجا دارم، بعیده اینطوری بوده باشه. ادامه مطلب »
تصادف
امروز تشییع پیکر مادر شهید حسین غلامی بود، یک ماه قبل، سی امین سالگرد شهادت فرزندش بود، پستش را همراه با عکس منتشر کردم، مادر شهید هم در مجلس حضور داشت، اما دیروز، جان به جان آفرین تسلیم کرد و نزد فرزند شهیدش رفت، امروز همه دوستان اومده بودن برای تشییع، غسالخانه، خیلی معطل کرد و مقارن با اذان ظهر، کار نماز و تلقین، به پایان رسید، به اتفاق حضرت آیت الله سید طیب موسوی، جهت اقامه نماز ظهر و عصر، راهی منطقه حصیرآباد شدم، انتهای پل شهید علی هاشمی، یک تریلی جلوی ماشینم بود که متوجهش شدم که قصد پیچیدن به سمت راست را داره، هم راهنما میزد و هم با دست بهم اشاره کرد، سرعتم مناسب و متعادل بود، متعادل ترش کردم و منتظر گردش و خروجش شدم، ناگهان یک مینی بوس از پشت سرم، با سرعت قصد داشت ازم جلو بزنه، یک موتور سوار سمت راستم بود، او را نقش زمین کرد و به سمت چپ اومد و سپر جلوی ماشینم را مورد عنایت قرار داد، تریلی از صحنه خارج شد، موتوری هم الحمدلله آسیب جدی ندید، راننده مینی بوس انگار مساله را تمام شده میدونست، میخواست سوار بشه که بهش گفتم بیا یه نگاهی به ماشین من هم بکن، گفت که من به خاطر اینکه موتوری را له نکنم، مجبور شدم به شما بزنم، گفتم دست شما درد نکنه، من نمیگم لهش کن، اما سرعتت زیاد بود، گفت تریلی مقصر بود و نباید اینجا میپیچید، ادامه مطلب »
اتمام کلاس
از تیرماه ۱۳۹۰ که وبلاگم را افتتاح کردم، هر سال، خبر اتمام درس طلاب مبتدی را منعکس کردم، این امر مورد توجه دوستان طلبه قرار گرفت و بسیار خاطره انگیز شده برای دوستان چند سال پیش که الان بعضاً در کسوت روحانیت هستن. طلاب موفقی شدن و مایه افتخار بنده شدن، همیشه دعاگوشون هستم و از خدا میخوام که سربازان مخلصی برای آقا و مولامون باشن. امروز هم گروه دیگری از این عزیزان، کلاسشون با بنده تمام شد و عکس یادگاری گرفتیم با هم که در ادامه مطلب براتون میذارم. در ضمن لینک اتمام کلاسهای سالهای قبل را هم یک جا جمع میکنم و تو همین پست منتشر میکنم. ادامه مطلب »
فوت خاله
انا لله و انا الیه راجعون
دیروز خبر فوت خاله بزرگم را دادن، پس از مدتها بیماری و زمین گیری، آخرین باری که دیده بودمش، منزل مادرم اومده بود، وقتی می اومد، چندین روز میموند و تو این مدت، تقریباً هر شب میرفتم سر میزدم، تو این مدت بیماری و زمین گیری، رفته بود خونه دخترش توی روستا، چند بار قصد کردم برم ببینمش اما مثل همیشه، خیلی زود دیر شد و موفق نشدم، ادامه مطلب »
امان از دست بعضی خانمها
دیشب یکی از طلاب، بعد از نماز، اومد پیشم، گفت چند دقیقه ای میخوام با شما، خصوصی صحبت کنم، تو این موارد معمولاً میرم تو ماشین، اونجا کسی نمیاد پیشمون، بعضی دوستان هم به ماشینم میگن اتاق مشاوره، نشستیم تو ماشین و شروع کرد صحبت کردن، حرف از کتابی زد که نکات مختلفی از علم جفر و … داره، میگفت این کتاب، دست مادرم هست و بلای جون ایشان و برادرانش شده، این بنده خدا و هم دو برادر دیگرش، در سن ازدواج هستند و دنبال موردی برای ازدواج هستن، مورد بسیار خوبی هم پیدا کردن. قضیه از این قرار است که مادر محترمشون اسم دختر مورد نظر را میگیره و طبق یک حساب و کتابی که در کتاب مورد نظر نوشته شده، تشخیص میده که زندگی اینها خوب خواهد بود یا نه. 😀 یعنی اگر اسم دختری مثلاً فاطمه باشد و تو این حساب و کتاب با اسم آقا پسر، جور درنیاد، این بنده خدا باید قید تمام فاطمه های دنیا را بزنه و بره دنبال موردی که اسمش، مطابقت داشته باشه. از من راه کار میخواست و راهنمایی، چطور مادر را متوجه کنه و … خواستم بگم که کتاب را از منزل خارج و معدوم کن که الحمدلله خودش اقدام لازم را کرده بود و کتاب را برده بود، من هم که از روشن شدن ذهن بعضی خانمهای مذهبی نا امید هستم، بهش گفتم که کاری نمیتونید بکنید، بعضیاشون اگر امام زمان هم بیاد و بهشون بگه که راه چیه و چاه کدومه، قبول نمیکنن، خودت را معطل نکن، فقط بهش بگو هر عالمی و بزرگی را قبول داره، باهم برید پیشش و طرح موضوع کنید، و الا از من و شما کاری ساخته نیست، شما کار خودتان را بکنید و موردی که به نظرتون مناسب ازدواج هست را انتخاب نمایید و ان شاء الله اقدام کنید. ادامه مطلب »
هوای امروز اهواز
امروز، تقریباً بعد از ساعت ۹ صبح، گرد وخاک شدیدی در اهواز حاکم شد، دید به حدی کم بود که ماشینها، چراغهای خود را روشن کردند و چراغهای معابر و خیابانها که اتوماتیک هستند هم، بعضاً روشن شده بودند، جمعه بود و تعطیل، لذا استانداری و هواشناسی و غیره، مورد انتقاد قرار نمیگیرن که به موقع اعلام تعطیلی نکردن، کمی باران کافی بود که همه چیز را گلی کند، که بحمدالله اون هم بارید و کلاً گل مالمان کردند، کاه اگر بود، کاه گل مفصلی میشد، ان شاء الله مسئولین به فکر کاهی کردن هوای اهواز هم باشن تا پشت بامهای قدیمی، به صورت اتوماتیک کاه گل شوند و خیال مردم از این بابت راحت بشه.
در ضمن، ساعتها امروز را در بی برقی گذروندیم و نماز مغرب و عشای مسجد هم در تاریکی و با معنویت خاصی برگزار شد، یاد قدیم و روستاهای بی برق افتادم.
سالگرد شهید حسین غلامی
چند روز قبل، برادر شهید بزرگوار، حسین غلامی تماس گرفت و اعلام کرد برای سی امین سالگرد شهادت، مجلسی ترتیب داده و دوستان قدیم را دعوت کرده، ازم خواست که در مراسم شرکت کنم، بنده هم قول مساعد دادم و امشب، راهی آدرس مورد نظر شدم، هنگام ورودم، نوای دلنشین دعای کمیل به گوش میرسید، چون جمعیت مشغول دعا بودند، نظم مجلس را به هم نزدم و کناری نشستم، چهره ها اکثراً آشنا، بسیجیان قدیم پایگاه شهید پژوهنده و همکلاسیها و هم محله ای های ما بودند، بعضیاشون را بیش از بیست سال ندیده بودم، پس از دعای کمیل، سلام علیک مفصلی با دوستان کردم و تعدادی از فرماندهان سابق جنگ، از نحوه شهادت شهید گرانقدر و خصوصیات اخلاقی و ایثار و فداکاری آن بزرگوار مطالبی فرمودند، در مدت برگزاری مجلس، مادر پیر شهید، زینت بخش محفل رزمندگان و همرزمان شهید بود. ادامه مطلب »
بازدید از پرورش ماهی و قارچ
امروز با قرار قبلی رفتم به اطراف شهر، یکی از دوستان طرح پرورش ماهی و قارچ زده، چندین بار ازم خواست یه سری بهش بزنم، بالاخره امروز فرصتی دست داد و رفتم پیشش، فرمانده دوران دفاع مقدس و کار آفرین برتر الان، آقای محمد رضا عظیم زاده. ادامه مطلب »
فرزند پنجم
پس از آغاز دور دوم فرزند آوردی، جهت تنها نماندن زهرا خانم که آبان ماه، چهار سالگیش تموم شد، فرزند جدیدی در ساعت ۱:۰۵ بامداد چهارشنبه ۲۹ دی ماه، پا به عرصه وجود گذاشت، دختر و هدیه ای دیگر، نامگذاریش را هم گذاشتیم به عهده زهرا خانم، در ابتدا قرار بود، اسمش محبوبه باشه و مدتی هم به این منوال گذشت، اما زهرا تصمیم گرفت اسمش را بذاره زینب، که به تصویب رسید.
عمل قلب دختر ۷ ماهه
چند شب قبل، یکی از دوستان را دیدم که تو کارهای خیر هست، بهم گفت: «شما که تو کار تامین هزینه کودکان مستمند هستید، خبر از دختر ۷ ماهه فلانی(یکی از مومنین محل) دارید؟» من که خبری نداشتم گفتم که خیره، چی شده؟ گفت که مشکل قلبی داره و بردنش تهران، با وضع مالی بسیار بدی که دارند، تحت فشار شدید هستند و جا داره که اقدامی بکنید، ادامه مطلب »