اتمام کلاس

از تیرماه ۱۳۹۰ که وبلاگم را افتتاح کردم، هر سال، خبر اتمام درس طلاب مبتدی را منعکس کردم، این امر مورد توجه دوستان طلبه قرار گرفت و بسیار خاطره انگیز شده برای دوستان چند سال پیش که الان بعضاً در کسوت روحانیت هستن. طلاب موفقی شدن و مایه افتخار بنده شدن، همیشه دعاگوشون هستم و از خدا میخوام که سربازان مخلصی برای آقا و مولامون باشن. امروز هم گروه دیگری از این عزیزان، کلاسشون با بنده تمام شد و عکس یادگاری گرفتیم با هم که در ادامه مطلب براتون میذارم. در ضمن لینک اتمام کلاسهای سالهای قبل را هم یک جا جمع میکنم و تو همین پست منتشر میکنم. ادامه مطلب »

فوت خاله

انا لله و انا الیه راجعون

دیروز خبر فوت خاله بزرگم را دادن، پس از مدتها بیماری و زمین گیری، آخرین باری که دیده بودمش، منزل مادرم اومده بود، وقتی می اومد، چندین روز میموند و تو این مدت، تقریباً هر شب میرفتم سر میزدم، تو این مدت بیماری و زمین گیری، رفته بود خونه دخترش توی روستا، چند بار قصد کردم برم ببینمش اما مثل همیشه، خیلی زود دیر شد و موفق نشدم، ادامه مطلب »

امان از دست بعضی خانمها

دیشب یکی از طلاب، بعد از نماز، اومد پیشم، گفت چند دقیقه ای میخوام با شما، خصوصی صحبت کنم، تو این موارد معمولاً میرم تو ماشین، اونجا کسی نمیاد پیشمون، بعضی دوستان هم به ماشینم میگن اتاق مشاوره، نشستیم تو ماشین و شروع کرد صحبت کردن، حرف از کتابی زد که نکات مختلفی از علم جفر و … داره، میگفت این کتاب، دست مادرم هست و بلای جون ایشان و برادرانش شده، این بنده خدا و هم دو برادر دیگرش، در سن ازدواج هستند و دنبال موردی برای ازدواج هستن، مورد بسیار خوبی هم پیدا کردن. قضیه از این قرار است که مادر محترمشون اسم دختر مورد نظر را میگیره و طبق یک حساب و کتابی که در کتاب مورد نظر نوشته شده، تشخیص میده که زندگی اینها خوب خواهد بود یا نه. 😀 یعنی اگر اسم دختری مثلاً فاطمه باشد و تو این حساب و کتاب با اسم آقا پسر، جور درنیاد، این بنده خدا باید قید تمام فاطمه های دنیا را بزنه و بره دنبال موردی که اسمش، مطابقت داشته باشه. از من راه کار میخواست و راهنمایی، چطور مادر را متوجه کنه و … خواستم بگم که کتاب را از منزل خارج و معدوم کن که الحمدلله خودش اقدام لازم را کرده بود و کتاب را برده بود، من هم که از روشن شدن ذهن بعضی خانمهای مذهبی نا امید هستم، بهش گفتم که کاری نمیتونید بکنید، بعضیاشون اگر امام زمان هم بیاد و بهشون بگه که راه چیه و چاه کدومه، قبول نمیکنن، خودت را معطل نکن، فقط بهش بگو هر عالمی و بزرگی را قبول داره، باهم برید پیشش و طرح موضوع کنید، و الا از من و شما کاری ساخته نیست، شما کار خودتان را بکنید و موردی که به نظرتون مناسب ازدواج هست را انتخاب نمایید و ان شاء الله اقدام کنید. ادامه مطلب »

هوای امروز اهواز

امروز، تقریباً بعد از ساعت ۹ صبح، گرد وخاک شدیدی در اهواز حاکم شد، دید به حدی کم بود که ماشینها، چراغهای خود را روشن کردند و چراغهای معابر و خیابانها که اتوماتیک هستند هم، بعضاً روشن شده بودند، جمعه بود و تعطیل، لذا استانداری و هواشناسی و غیره، مورد انتقاد قرار نمیگیرن که به موقع اعلام تعطیلی نکردن، کمی باران کافی بود که همه چیز را گلی کند، که بحمدالله اون هم بارید و کلاً گل مالمان کردند، کاه اگر بود، کاه گل مفصلی میشد، ان شاء الله مسئولین به فکر کاهی کردن هوای اهواز هم باشن تا پشت بامهای قدیمی، به صورت اتوماتیک کاه گل شوند و خیال مردم از این بابت راحت بشه.

در ضمن، ساعتها امروز را در بی برقی گذروندیم و نماز مغرب و عشای مسجد هم در تاریکی و با معنویت خاصی برگزار شد، یاد قدیم و روستاهای بی برق افتادم.

ادامه مطلب »

سالگرد شهید حسین غلامی

چند روز قبل، برادر شهید بزرگوار، حسین غلامی تماس گرفت و اعلام کرد برای سی امین سالگرد شهادت، مجلسی ترتیب داده و دوستان قدیم را دعوت کرده، ازم خواست که در مراسم شرکت کنم، بنده هم قول مساعد دادم و امشب، راهی آدرس مورد نظر شدم، هنگام ورودم، نوای دلنشین دعای کمیل به گوش میرسید، چون جمعیت مشغول دعا بودند، نظم مجلس را به هم نزدم و کناری نشستم، چهره ها اکثراً آشنا، بسیجیان قدیم پایگاه شهید پژوهنده و همکلاسیها و هم محله ای های ما بودند، بعضیاشون را بیش از بیست سال ندیده بودم، پس از دعای کمیل، سلام علیک مفصلی با دوستان کردم و تعدادی از فرماندهان سابق جنگ، از نحوه شهادت شهید گرانقدر و خصوصیات اخلاقی و ایثار و فداکاری آن بزرگوار مطالبی فرمودند، در مدت برگزاری مجلس، مادر پیر شهید، زینت بخش محفل رزمندگان و همرزمان شهید بود. ادامه مطلب »

بازدید از پرورش ماهی و قارچ

امروز با قرار قبلی رفتم به اطراف شهر، یکی از دوستان طرح پرورش ماهی و قارچ زده، چندین بار ازم خواست یه سری بهش بزنم، بالاخره امروز فرصتی دست داد و رفتم پیشش، فرمانده دوران دفاع مقدس و کار آفرین برتر الان، آقای محمد رضا عظیم زاده. ادامه مطلب »

فرزند پنجم

پس از آغاز دور دوم فرزند آوردی، جهت تنها نماندن زهرا خانم که آبان ماه، چهار سالگیش تموم شد، فرزند جدیدی در ساعت ۱:۰۵ بامداد چهارشنبه ۲۹ دی ماه، پا به عرصه وجود گذاشت، دختر و هدیه ای دیگر، نامگذاریش را هم گذاشتیم به عهده زهرا خانم، در ابتدا قرار بود، اسمش محبوبه باشه و مدتی هم به این منوال گذشت، اما زهرا تصمیم گرفت اسمش را بذاره زینب، که به تصویب رسید.

ادامه مطلب »

عمل قلب دختر ۷ ماهه

چند شب قبل، یکی از دوستان را دیدم که تو کارهای خیر هست، بهم گفت: «شما که تو کار تامین هزینه کودکان مستمند هستید، خبر از دختر ۷ ماهه فلانی(یکی از مومنین محل) دارید؟» من که خبری نداشتم گفتم که خیره، چی شده؟ گفت که مشکل قلبی داره و بردنش تهران، با وضع مالی بسیار بدی که دارند، تحت فشار شدید هستند و جا داره که اقدامی بکنید، ادامه مطلب »

شعارهای انقلابی در مسجد

محله حصیر آباد با وجود سابقه دار بودن و پیشتازی در امور انقلاب و جنگ و جهاد و شهادت، و دارا بودن بیش ترین تعداد شهید، نسبت به محلات دیگر، شاید در کل کشور، اما متاسفانه اغلب مساجدش، گرفتار مسائل حاشیه ای و دور از اوضاع انقلاب و روز هستند، در بعضی از آنها تعدادی آدم متعصب و البته کم سواد و کم اطلاع، در قالب هیئت امناء متصدی امور شده و صرفاً، نماز را در مسجد جایز میدانند و اجازه هیچ گونه فعالیتی به جوانان نمیدهند، شعارهای انقلابی و تکبیرهای رایج در مساجد کشور را ممکن است به صراحت و به لفظ، نفی نکنند، ادامه مطلب »

خدا حافظ آقا رحیم…

دیروز بعد از ظهر، خبر فوت آقا رحیم، از همسایگان خوب و بی آزار را دادن، همیشه وقتی برای نماز ظهر میرفتم مسجد میدیدمش، سلام علیک گرمی میکرد، بعضی وقتا باهاش شوخی میکردم و میگفتم یه دفعه پات را نذاری مسجد، خوب نیست آخر عمری مسجدی بشی، مسجد کم می اومد، اما برای دهه محرم، ادامه مطلب »

شبی با شهداء

امروز عصر، سر مربی صالحین حوزه بسیج منطقه مون زنگ زد و خبر داد، که یه برنامه دارن برای زیارت شهدای مدافع حرم و قرائت زیارت عاشورا کنار مزارشون، ازم دعوت کرد که همراهشون برم، من هم بدون معطلی، قبول کردم، ازم خواستن چند دقیقه ای در باره شهدا صحبت کنم و خاطراتی بیان کنم، عذر خواهی کردم و گفتم در باره شهداء، کنار مزارشان نمیتونم صحبت کنم، ترسیدم حرفم ناتمام بماند… ادامه مطلب »

بیمارستان سوانح سوختگی

چند روز قبل، یکی از دوستان، تماس گرفت و اعلام کرد که کودکی از روستاهای اطراف اهواز، دچار سوختگی شده و خانواده ایشان، از پس هزینه های بیمارستان بر نمی آیند، من هم که مدتها بود، مبلغی برای این موارد به حسابم نیومده و اساساً مورد حاد و ضروری نبوده که بخوام فراخوان بدم و اعلام نیاز کنم، هر چه پول بود، هزینه دو کودک قبلی شده و دیگه حساب خالی بوده، به دوست بزرگوار، عرض کردم که کار ما به صورت ضربتی و اورژانسی نیست، موارد قبلی را مدتها، تلاش کردیم تا مبلغش تکمیل شد، قرار شد برم و از نزدیک کودک و وضع خانواده را ببینم، ادامه مطلب »

اشتباه ضایع

تو کار خطاط ها و تابلو نویسها و دیوارنویسها، گاهی اشکالاتی عمده و ضایعی دیده میشه، ولی عجیبه که کمتر بهشون دقت میشه و شاید هم بشه و جایی منعکس نشده، از چند وقت قبل یه نوشته ای روی دیوار گلزار شهدای اهواز نظرم را جلب کرد، (قسمت بیرون نزدیک باب التطهیر) بار اول با سرعت از کنارش رد شدم، تو ذهنم نا مأنوس می اومد، بار بعدی که از اونجا رد شدم، خوب دقت کردم و دیدم که یه غلط بسیار ضایع داره و کلاً یه جمله بی ربط و بی معنی هست، قرار بوده فرازی از زیارت عاشورا باشه، خودتون ببینید که این کجای زیارت عاشورا هست؟ 😀 ادامه مطلب »

دعوتی

امروز صبح یکی از طلاب پایه دوم، بعد از کلاسها اومد پیشم و گفت، که دوستان یه برنامه شام تدارک دیدن، و از شما هم دعوت کردن که در جمعشون حاضر بشید، برنامه در مجتمع فجر تدارک دیده شده بود، غرض هم تجدید خاطره و دور هم نشستن بوده، انصافاً خاطرات زیادی با این گروه دارم، پارسال کلاسشون خیلی خاص بود و چندین سوژه در حد تیم ملی داشت، حالا فکرش را بکنید دوباره دور هم جمع بشیم و شروع به خاطره گویی بکنن. 😀

حوالی ساعت ۸ شب بود که رفتم در حوزه، چند نفر با من سوار شدن و به محل مورد نظر رفتیم، از تو ماشین، تکه انداختن و یادآوری خاطرات گذشته شروع شد، یکی از سوژه های اصلی تو ماشین من بود و مدام از شیرین کاریهای پارسالش میگفت، یه مشکل داشت تو بحث نظام وظیفه، خیلی داغونش کرده بود، هر چی بهش میگفتم که اهمیتی نداره و تجربه دارم و هیچی نمیشه، استرس ترک حوزه و رفتن به خدمت، آرومش نمیگذاشت، تا اینکه بالاخره به حرفای من رسید و مشکلش حل شد، امشب لو داد که پارسال کابوس میدید و یه بار تو خواب دیده بود که مامورا اومدن و او را به زور از حوزه بازذاشت کرده و به خدمت بردن. 😀 البته بنده خدا حق داشت که خواب ببینه، از بس تو کلاس و سایر جاها، همه بهش میگفتن، خودم هم کلی سر به سرش گذاشته بودم. ادامه مطلب »

دسته گلهای مکرر

تو مجموعه مسجد، در این سالهایی که امامتش را به عهده داشتم، فراز و نشیبهای بسیاری داشتیم، یکی از مشکلات همیشگی، مراسمات شهادت و موالید اهل بیت بوده، نه اینکه شهادت و تولد مشکل باشه، بلکه هماهنگی سخنران و اعلام برنامه و تزیین مناسب مسجد، همیشه، با مشکل جدی مواجه بوده، چند شب قبل یه روحانی بزرگواری اومد مسجد و از متصدیان امر شکایت کرد، گفت که برای شب شهادت امام عسکری علیه السلام، دعوتم کردن برای منبر، من هم مطلب آماده کردم و شب موعود اومدم، همونجا بهم گفتن که شخص دیگری قراره بره منبر، تازه یه رازی در مورد منبر خودم هم فاش کرد. 😀  ادامه مطلب »