صادق
یکشنبه, 19 خرداد,1398, 23:31
876
امروز یکی در میان هزاران نفر، به خدمت سربازی اعزام شد. 🙁
انگار همین دیروز بود که تصمیم گرفت بره و رفت دنبال کارهاش، تاریخ اعزام را مخصوصاً برای بعد ماه مبارک انتخاب کرد تا مشکلی برای روزه اش ایجاد نشه، با رفتنش خونه ما خلوت تر شده، دخترای کوچکم را دیگه مجبورم خودم ببرم بیرون و براشون خرید کنم. تازه اگر پیششون باشم. 🙁
قرار بود مسیر زندگیش چیز دیگری باشه و این روز را بعید میدونستم ببینم، اما انگار نمیشه اوضاع و مسیر زندگی را اونطور که بخواهیم، پیش ببریم. 🙁
خدمت سربازی درسته که مثل قدیما، سخت و طاقت فرسا نیست و به قول جوانها فقط آموزشیش مشکله و … اما تو این دوره و زمونه، انتهاش، اول بلاتکلیفی و بیکاری هست، کسی که پول و سرمایه ای نداشته باشه، کمتر موفق به پیدا کردن شغل آبرومند میشه، حالا تحصیلات و مهارتهاش هر چی میخواد باشه. ادامه مطلب »
صادق
دوشنبه, 6 خرداد,1398, 00:56
344
مدتیه یه فکرایی کردم برای توسعه سایتم، البته نه اون وسعه ای که بعضیا فکر میکنن، بلکه یه بخشی را میخوام اضافه کنم، یکم مردد بودم از بابت مخالفتها و ناراحتیهای احتمالی.
اما شرح بخش مورد نظر: ادامه مطلب »
صادق
سه شنبه, 10 اردیبهشت,1398, 18:17
374
امسال، زمان تعطیلی حوزهها، کمی متفاوت از سالهای گذشته بود، علتش هم وضعیت خاص استان و وقوع سیل و تعطیلی حوزههای علمیه به علت حضور طلاب در مناطق سیل زده جهت امداد و کمک به هموطنان سیل زده بوده.
بعضی از مدارس، امتحانات را به بعد ماه مبارک رمضان موکول کردن و مقرر شد که دروس تا نیمه ماه مبارک ادامه داشته باشد، مدرسه خاتم الانبیاء صلوات الله و سلامه علیه، از آن مدارس بود، این در حالی است که سایر مدارسی که اونجا تدریس داشتم، تعطیل شده بودن، به خاطر تعطیلی سایر مدارس و آزاد شدن وقتم، با هماهنگی مسئولین مدرسه خاتم، کلاس، با زمان فوق العاده تشکیل شد و بحمدالله، امروز، محدوده درس به اتمام رسید و به ماه مبارک رمضان نرسید. 😀 چندتا عکس یادگاری هم گرفتیم که در ادامه، مشاهده میفرمایید. ادامه مطلب »
صادق
چهارشنبه, 4 اردیبهشت,1398, 11:21
345
امروز، روز آخر درسهای مدرسه علمیه امام جعفر صادق علیه السلام بود، به خاطر وضعیت خاص استان و حضور اکثر طلاب در مناطق سیل زده، برنامه های مدارس، کمی مختل شده و بعضی از آنها هنوز تعطیل نشده و حتی بعضیاشون ممکنه تا نیمه ماه مبارک رمضان هم دروس را ادامه بدهند.
در مدرسه امام جعفر صادق علیه السلام، امسال دو درس داشتم و امروز آخرین جلسات برگزار شد، طبق سنت چندین سال قبل، عکسهای دسته جمعی یادگاری گرفتیم، البته متاسفانه فقط در یکی از کلاسها. 🙁
از بعضی از این عزیزان، ۶ سال قبل که طلاب مبتدی بودند نیز عکس یادگاری منتشر کرده بودم که میتوانید مشاهده بفرمایید. ادامه مطلب »
صادق
چهارشنبه, 21 فروردین,1398, 21:54
772
دیشب تو گروه واتساپی طلاب، اعلام شد که جهت تحکیم سیل بند، نیاز به نیرو دارن، با فرستنده پیام که یکی از دوستان بود تماس گرفتم و آدرس خواستم و گفتم حداقل خودم به کاری نیام، ماشینم میتونه چند نفر را برسونه. 🙂
چند دقیقه بعد با بنده تماس گرفت و گفت که دوتا از دوستان وسیله ندارن و اگه میتونید با خودتون بیاریدشون، دقایقی بعد سر قرار حاضر شدم و بندگان خدا را با خودم بردم، یکیشون که روحانی و امام جماعت یکی از مساجد منطقه و از دوستانی بود که چند سالی است توفیق زیارتشون را نداشتم، خوشحال از زیارت اون بزرگوار و هم صحبتی، متوجه نشدم که کی به پلیس راه اندیمشک و محل احداث سیل بند رسیدیم، اونجا قیامتی برپا بود و ماشینهای زیادی ایستاده بودند، با هدایت پلیس راه، ماشینهای سنگین حامل خاک و ماسه و همچنین چندین تریلی حامل بیل مکانیکی، به محوطه وارد شدند. ادامه مطلب »
صادق
پنجشنبه, 2 اسفند,1397, 21:07
982
امروز برای کاری، مزاحم یه دوست عزیزی شدم، زحمت کشید و وسیله ای برام تهیه کرد و جایی رسوند و تحویل داد، یه ساعت بعد، برای تشکر، زنگ زدم خدمتشون و گفتم که این مکالمه خاص هست و متفاوت، ایشان کنجکاوی کرد که بفهمه جریان چیه اما بهش نگفتم و وعده دادم که عکسی در همون زمان بگیرم و براش بفرستم. قضیه از این قرار بود که رفته بودیم خارج شهر و در دامن طبیعت بودم که به ایشان زنگ زدم، خوب تا اینجا که همه چیز، عادی و معمولی بوده، اما نکته اش انجام مکالمه با گوشی تلفن ثابت بوده اون هم نه در محیط اداری و مسکونی. ادامه مطلب »
صادق
شنبه, 27 بهمن,1397, 20:31
363
دیشب جایی بودم و وقت برگشت، ماشین را روشن کردم، دنده عقب اومدم و دیگه دنده، تکون نخورد. 😀 جای نسبتاً دوری بود نمیشد کل مسیر را دنده عقب برم. از اون بدتر، مادرم اونجا بود و باید میرسوندمش منزل. همون موقع فهمیدم مشکل از کجاست، کاپوت را زدم بالا و موقتاً محک دنده را که در رفته بود، گذاشتم سر جاش، دنده، شل و ول بود اما به هر حال، تو اون موقع شب، کاری جز مدارا و احتیاط نمیشد بکنم. ادامه مطلب »
صادق
پنجشنبه, 18 بهمن,1397, 18:12
373
از ماه ها قبل، مدرسه امام جعفر صادق علیه السلام، برنامه اردوی قم داشته، از قبل برنامه ریزی کرده بودم که همان ایام، من هم برم قم، بالاخره روز موعود فرا رسید و پس از کش و قوسهایی و کنسل شدن اردو و … بالاخره، اوضاع عادی شد و قرار به رفتن شد، من یک روز قبل راه افتادم، یکی دوتا از طلاب، قرار بود با من بیان، که بالاخره شدن چهار نفر، یکی شام را تقبل کرد و انصافاً شام تاریخی و بی نظیری را تدارک دیده بود. 😀 ادامه مطلب »
صادق
جمعه, 28 دی,1397, 21:34
1,315
همونطور که تو پست قبلی هم عرض کردم، بیرون رفتنهای ما معمولاً روزهای پنجشنبه است، دیروز هم که مفصلاً به این سنت حسنه عمل کردیم. 😀
امروز استثنائاً و بر خلاف رویه، جهت شادی دختران خردسالم، یهویی تصمیم گرفتیم که بعد از ناهار بریم بیرون، جای امروز با دفعات قبل فرق داشت، تو مسیرش، محل دفع زباله هست و سگهای زیادی اونجا پرسه میزنن، چشم بچه ها به توله سگ خیلی کوچکی افتاد و خواستن پیاده بشن و برن پیشش، طبیعتاً اطاعت امر کردم و به خاطر اینکه وارد زباله ها نشن، خودم ایثار کردم و رفتم توله سگ را براشون اوردم پیش ماشین، 😀 این یک جنبه قضیه و شاد کردن کوچولوها، گفتم عکس بگیرم و منتشر کنم تا به خیلیها عملاً بگم که ایها الناس درسته که سگ نجسه، اما اگر اون خشک باشه و دست ما هم خشک، نجاست منتقل نمیشود، پس خیلی اوقات خود و اطرافیانتان را تلخ نکنید، نهایتش هم اگر نجس شدید با یک شستشوی ساده، همه چیز تموم میشه و حتی بهتر از قبل، علاوه بر حصول طهارت، تمیز هم میشوید. 😀
ممکنه بعضیا خاک مال و اینجور چیزا بیاد تو ذهنشون که خدمتشون عرض میکنم که فقط اگر سگ، از ظرفی، چیز روانی خورد یا آب دهانش داخل ظرف ریخت، نیاز به خاک مال هست و لاغیر.
البته سگ بازی و مانوس بودن با سگ خوب نیست و توصیه نمیشود. 😀 ادامه مطلب »
صادق
پنجشنبه, 27 دی,1397, 22:32
335
دوستان و آشنایان عزبز، مستحضرند که طبق رویه چندین ساله، پنجشنبه ها، بچه ها را به اطراف شهر میبرم و ساعاتی را در فضای آزاد میگذرونن، امروز هم با وجود سردی هوا و وزش باد نسبتاً شدید، این کار را ترک نکردم، باران هم باریده بود در اثر اشتباه محاسیاتی، ماشین تو گل گیر کرد، هر کاری که میتونستیم انجام دادیم، بالاخره موفق نشدیم و وضعیت بدتر هم شد، بیخیال ماشین شدم و تو فاصله تقریباً ۵۰ متری، بساط آتش و چای آتشی را برپا کردم، خیالم راحت بود که تو اون حوالی در اثر کثرت تردد، دوست و آشنایان بسیاری پیدا کردم و کافیه به یکیشون رنگ بزنم تا اکیپهای کمک رسانی از اطراف و اکناف، روانه محل حادثه بشن، تنها دغدغه، ابری بودن آسمان و احتمال بارش باران بود، تماس را گذاشته بودم برای قبل تاریک شدن هوا، چند ساعتی، مشغول ناهار و چای بودیم، دیگه وقتش رسیده بود که تماس بگیرم، موبایل را اوردم و در جستجوی شماره بودم که دو موتور سوار به ما نزدیک شدند، از دور شناختمشون، فرزندان برومند و رشید یک دام دار محترم که در همان حوالی ساکن بوده و تو ترددهای زیاد به این نواحی با ایشان آشنا شده بودم. پس از سلام علیک و تعارفات معمول، اصلاً لازم نبود که ازشون کمک بخوام، دست به کار شدند و با تلاش و مساعدت چندین کارگر شرکتی برقی که در نزدیکی اون محل بوده و شیفتشان تمام شده بود و در حال بازگشت به شهر بودن، ماشین به سلامت از گل در آمد و با راهنمایی همین عزیزان، از مسیر خشک، با پیچ و خم هایی که بدون آنها قادر به گذراندنشان نبودم، با موفقیت، به جاده و ساحل نجات رسیدم. ادامه مطلب »