امشب طبق معمول رفتم مسجد، دقیقاً وقت اذان رسیدم، برخلاف شبهای دیگر، درب مسجد بسیار شلوغ بود و جای پارک ماشین نبود، اولش فکر کردم که مراسم فاتحه هست، اما به زودی بنر بزرگ یکی از کاندیداهای شهر که نماینده فعلی هم هست، توجهم را جلب کرد و معما حل شد، همزمان با ورودم به مسجد، اون هم وارد شد، تو مسیر کوتاه درب تا محراب، از هر کسی پرسیدم کی دعوتش کرده؟ همه اظهار بی اطلاعی میکردن، تو محراب و دقیقاً جلوی چشم امام جماعت هم بنر بزرگی زده بودن، اینجا را دیگه علنی اعتراض کردم، بچه های بسیج هم از خدا خواسته و در حضور کاندیدا و طرفدارانش سریع بنر را کشیدن پایین 😀 . نماز به خوبی و خوشی تمام شد، هر چند سرو صدا و هیاهوی زیادی بود که بعداً معلوم شد که درگیری فیزیکی هم اتفاق افتاده. بعد نماز اومد پیشم و سلام علیک کرد، به رسم ادب عذرخواهی کردم و گفتم که خبر نداشتم و الا تدارک بهتری برای برنامه میدیدم و … ادامه مطلب »
روباه دردسر ساز
دیشب مثل خیلی از جمعه ها، اهواز بودیم و تقریباً طرفای ساعت ۱۰:۳۰ به سوی رامهرمز حرکت کردیم، گاز و بنزین به اندازه کافی داشتم، دیگه توقفی لازم نبود و باصطلاح گازش را گرفتم تا زودتر برسیم، تقریباً ۲۰ کیلومتر مونده به رامهرمز و نرسیده به روستای مربچه، یهو، دیدم حیوانی وسط جاده ایستاده، مستقیم به ما نگاه میکرد و اصلاً فرار نمیکرد، در نگاه اول، شغال به نظر اومد، سرعت داشتم و هر گونه چرخش ناگهانی فرمان میتونست فاجعه بار باشه، نیش ترمزی گرفتم و امیداوار بودم جانور تکونی بخوره و فرار کنه، اما متاسفانه محکم و با سرعت بهش خوردم و معلوم بود که در جا تلف شد و از بین رفت، خیلی ناراحت شدیم و بچه ها مرتب سوال میکردند که چیزیش نشده؟ برای دلداری اونها میگفتم که احتمال داره زنده مونده باشه و خوب میشه و میره سراغ زندگیش، حدود نیم ساعت بعد رسیدیم خونه، پیاده که شدم، اول رفتم سراع سپر، کمتر از یک سال قبل عوضش کرده بودم، دفعه قبل با سگی تصادف کرده بودم، این دفعه هم یکی دوجاش شکسته شده بود، چراغ مه شکن سمت راست هم شکسته بود، یه نگاهی به زیر ماشین کردم و دیدم که دم روباه، تو سپر گیر کرده، اینجا بود که فهمیدم اون حیوان بخت برگشته، روباه بوده نه شغال. احتمالاً هم به مناسبت روز زن و گرانی و مشکلات خانوادگی، تصمیم به خودکشی گرفته. 😀 ادامه مطلب »
دردسرهای طلاب
یکی از دردسرهای طلاب، توجه خاص برخی افراد هست، معمولاً گدایان، خیلی به سمت طلاب میروند و بعضاً آنها را در منگنه و فشاری قرار میدهند و پولی دریافت میکنند، یکی دیگر از اقشاری که علاقه خاصی به طلاب دارند، افراد کم عقل و بعضاً کلاً مرخص هستند، بنده به شوخی به دوستان میگویم که دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید. 😀 امروز و پس از راهپیمایی ۲۲ بهمن، جهت خرید خانه، مقابل مغازه ای توقف کردم، پیاده شدم و متاسفانه به دلیل نبودن فروشنده، دست از پا درازتر به سمت ماشین برگشتم. کنار ماشین رسیدم و فردی با هیکل درشت و ظاهری نه چندان شبیه دیوانه ها، پیشم اومد و سلام علیک کرد، ادامه مطلب »
رمز یک بار مصرف
من از جمله افرادی هستم که تا لحظه آخر در برابر رمز یک بار مصرف یا پویا مقاومت کردم، نه به خاطر مخالفت با امنیت و تکنولوژی و پیشرفت، بلکه برای همه معلومه که زیر ساختها هنوز آماده نیست و اصلاً این به تأخیر افتادنها مال همین عدم وجود زیر ساختهاست، امروز از کارتی که فقط با رمز پویا کار میکنه، قرار بود مبلغی منتقل کنم، اون هم زیر ۱۰۰ تومان که قرار شد نیازی به رمز پویا نداشته باشه، درخواست رمز پویا میدادم و تقریباً بیش از ۲۰ دقیقه بعد پیامکش به دستم میرسید. 😀 اون موقع که دیگه به درد نمیخورد و نامعتبر میشه. ادامه مطلب »
هنر مجسمه سازی
امروز از رامهرمز عازم اهواز بودیم، دو هفته ای هست که اهواز نرفتیم، ناهار را تو راه و اطراف رامهرمز خوردیم، چای آتشی هم بخش اصلی برنامه بود، تو مسیر و نرسیده به اهواز، راهمون را کج کردیم و رفتیم به سمت جایی که سالهای قبل، تقریباً هر هفته میرفتیم، زمین را شخم زده بودن و گندم یا جو کاشته بودن، تقریباً همه جا هم در اثر بارندگی هفته قبل، پر از آب بوده، ما هم قصد توقف نداشتیم و آبگرفتگی، بهانه خوبی بود که بچه ها گیر ندن برای توقف، تو مسیر به منطقه شیبان رسیدیم، تو پارک سر جاده، مجسمه هایی توجهم را جلب کردن که کمر هنر مجسمه سازی را رگ به رگ کرده بودن 😀 توقف کردم و ازشون عکس گرفتم. ادامه مطلب »
وصیت دوست
در پست قبلی، خبر درگذشت دوست عزیزم، آقای دلفی را به اطلاع رساندم، منتظر بودم که از شیراز برگردد و دیدارها تازه شود، آخرین باری که دیدمش، سه هفته قبل از درگذشتش بود، رفته بودم اهواز، شب جمعه ای بود و بهش زنگ زدم، چند روزی بود که از بیمارستان مرخص شده بود، گفتم اگر حالت مساعد هست، با هم بریم زیارت اهل قبور، قبول کرد و خوشحال شد، اما نرفتیم، چون حالش واقعاً مساعد نبود، رفتم منزلشون و یه ساعتی پیشش بود و از مشکلات و گرفتاریهای بیمارستان میگفت و …
دیگه قضیه تمام شد و خبر فوتش رسید، دوشنبه فوت کرد و سه شنبه رسید اهواز و چهارشنبه مراسم تشییع بوده، خواستم سه شنبه شب برم اهواز که متاسفانه به علت تداخل ساعات درسی، نشد. صبح چهارشنبه، یه درس را برگزار کردم و سریع رفتم اهواز، وقتی رسیدم که دیگه دفنش کرده بودن، میخواستم نماز و تلقینش را خودم بخونم که نشد، به اطرافیانش گفته بود که میخوام حاجی تلقینم را بخونه، به من میگفت حاجی. خدایش رحمت کند.
وفات یک دوست
امروز با خبر شدم که دوست عزیزم، جناب آقای امیر دلفی، که از دوستان و همسایگان قدیمی بوده، پس از یک دوره بیماری سخت، در بیمارستان ابن سینای شیراز، جان به جان آفرین تسلیم کرده، دوست عزیزی که ضایعه فقدانش، آتش به جان دوستان و آشنایان زد، دوران سخت زندگی و اشتغال بدون حقوق و بالاخره بازنشستگی از لوله سازی خوزستان، بدون پرداخت سنوات، آن مرحوم را تا آخر، گرفتار مستاجری کرده بود، قرار بود با هم زمینی تهیه کنیم و تو کار تولید بعضی محصولات کشاورزی بریم، ادامه مطلب »
روحانی مچکریم
امشب جشن تولد هفت سالگی زهرا خانم بود، از مدتها قبل، منتظر این روز بود، چهارشنبه ظهر راهی اهواز شدیم تا شب جمعه برنامه اجرا گردد، من به خاطر نوبت کارت ملی مثلاً هوشمند و همچنین کلاسی که تو سپاه رامهرمز برای مربیان صالحین شهرستان برام گذاشتن، همون چهارشنبه شب، راهی رامهرمز شدم، ظهر بعد نماز و ناهار، از کارها فارغ شدم و خواستم استراحتی بکنم که از حوزه زنگ زدن و برای پاره ای تعمیرات برق، احضارم کردن، بودجه که نیست، مجبوریم تو فرصتها و تعطیلات، با کمک طلاب، بعضی کارهای حوزه را انجام بدیم، کار تا نزدیکیهای غروب ادامه داشت و پس از خوردن چای، راهی مسجد شدم، قرار بود بعد نماز برم اهواز اما یه بنده خدایی برای کارها و مشکلات مسجد اومده بود و تقریباً تا ساعت هشت شب، خدمتشون بودم، دیگه گرسنه بودم و گفتم بعد شام برم، تماس هم گرفتم اهواز و گفتم که مراسم را تا رسیدن من، کمی به تآخیر بندازن، بعد شام، کمی سرم را گذاشتم زمین و در اثر خستگی، خوابم برد، حوالی یازده و نیم از خواب بیدار شدم و رفتم سراغ موبایلم، چندین تماس بی پاسخ داشتم و همه نگران شده بودند، گفتم که حرکت کنم و بعدش زنگ بزنم یا اگه زنگ زدن، حداقل بگم تو راهم و بعد علت تاخیر را بگم، ادامه مطلب »
از پلیس نپرسید!!!
امروز از رامهرمز رفتم هفتکل، قبل از رسیدن، آقایی را دیدم که سر جاده ایستاده، توقف کردم و سوارش کردم، اهل اصفهان بود و برای ثبت نام پیوند قلب، اومده بود اهواز، تو راه برگشت و در همان نقطه که سوارش کردم، ماشینش را توقیف میکنن، چند روزی را درگیر بوده و امروز اومده بود که دیگه ماشین را تحویل بگیره، آخرین گیر کار، امضای فرمانده پلیس راهنمایی و رانندگی شهرستان هفتکل بود، خیلی نگران و مضطرب و ناراحت بود، با امام جمعه محترم هفتکل تماس گرفتم و جریان را بهش گفتم، ادامه مطلب »
معرفی امام جماعت
از ابتدای سکونتم در رامهرمز، در کوی طالقانی ۲ ساکن شدم، منطقه ای محروم، در شهرستانی محروم، از نظر تقسیمات شهری، طالقانی ۲ روستا محسوب میشود، همه امکانات شهری را دارد، البته نه مثل شهرهای بزرگ و پیشرفته، مثل رامهرمز است و فاصله ای حدود ۱۰۰ متری با شهر دارد، یعنی آن طرف خیابان شهر است و این طرفش روستا، خیلیها از انتخابم تعجب کردند و خیلی صریح ازم خواستند که به این منطقه نرم و اگر هم رفتم، امام جماعتشون نشم، ادامه مطلب »