درباره من

در روز نهم شهریور ماه ۱۳۴۸ در اهواز، محله حصیر آباد و در خانواده‌ای مستضعف و مذهبی چشم به جهان گشودم. پدرم کارگر راه ‌آهن بود و محل کارش خارج از شهر، از اول صبح و قبل از طلوع آفتاب با دوچرخه سر کار میرفت و غالباً تا بعد از ظهر او را نمیدیدم. البته وقتی هم به منزل می‌آمد نیز در اثر خستگی شدید استراحت میکرد و عملاً هیچ ارتباطی با ایشان نداشتم به گونه‌ای که الان خاطره خاصی از ایشان ندارم. حدوداً ۸ ساله بودم که بر اثر تصادف به دیار باقی شتافت، سال ۱۳۵۶ بود و من در کلاس سوم ابتدایی مشغول به تحصیل بودم.

تحصیلات:

تحصیلات ابتدایی را در دبستان دولتی فروغی و از سال تحصیلی ۵۵-۱۳۵۴ آغاز نمودم و در خرداد ماه ۱۳۵۹ دوره ابتدایی را به اتمام رساندم.(عکس سال ۱۳۵۹ میباشد)1359

دوره راهنمایی را به علت آغاز جنگ تحمیلی، با دوسال تأخیر آغاز نمودم.

دوره دبیرستان را نا تمام گذاشته و در سال ۱۳۶۶ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم، البته بعدها دبیرستان را ادامه دادم.

در اواخر جنک و از سال ۱۳۶۶ افتخار حضور در جبهه های جنگ تحمیلی را داشتم، متاسفانه از آن دوران، به دلیل نداشتن دوربین و نبود امکانات آن روز، عکسی ندارم. البته بعضی از دوستان عکسهایی را با بنده گرفته اند، لکن به هیچکدام آنان دسترسی ندارم. یکی از تصاویری، که بعداً به دستم رسید را تقدیم میکنم. البته مربوط به بعد از جنگ و در سال ۱۳۶۸ گرفته شده.1368

از سال ۱۳۶۸، تحصیلات حوزوی را به صورت غیر رسمی نزد، حضرت آیت الله سید طیب موسوی و همزمان با تأسیس مدرسه علمیه امام جعفر صادق علیه السلام، آغاز نمودم.

در دی ماه ۱۳۶۹ ازدواج نمودم و حاصل این ازدواج تا الان ۴ فرزند میباشد، دو پسر و دو دختر.(ان شاءالله نهضت ازدیاد نسل ادامه دارد 😀 )

چند تصویر از ابتدای اشتغال به دروس حوزوی13681 13682 13683

در سال ۱۳۷۱ و پس از استعفای از سپاه، طی مراسمی رسمی، به دست آیت الله سید طیب موسوی، در شب میلاد با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام، مفتخر به تلبس به لباس مقدس روحانیت شدم. (عکس سال ۱۳۷۲)1372

در سال ۱۳۷۲ و به دنبال یک جوگیری دوره جوانی، به اصفهان مهاجرت کردم، البته از نظر علمی ثمرات خیلی خوبی برایم داشت لکن از جهاتی مشکلات بسیاری برایم ایجاد شد.

مقدمات و بخشی از شرح لمعه را در اهواز و بقیه شرح لمعه و اصول فقه را در اصفهان خواندم، و نیز مقداری از رسائل و مکاسب را در اصفهان خواندم. پس از آن در سالهای ۱۳۷۷ و ۱۳۷۸ در اهواز بودم و سپس از ابتدای سال تحصیلی ۱۳۷۹ به شهر مقدس قم عزیمت نمودم و تا سال ۱۳۸۷ در آنجا مشغول تحصیل بودم.

رسائل و کفایه را خدمت استاد آیت الله موسوی تهرانی خواندم.

مدت پنج سال در درس فقه مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی و مدت یک سال از محضر مرحوم آیت الله مدنی تبریزی ، استفاده نمودم.

از سال تحصیلی ۸۸-۱۳۸۷ به سمت مدیریت مدرسه علمیه امام جعفر صادق علیه السلام منصوب شدم و تا انتهای سال تحصیلی ۹۵-۱۳۹۴ به مدت هشت سال، به تدریس و تربیت طلاب مشغول گردیدم.

پس از دوره ۸ ساله مدیریت، در بخش تدریس متمحض شدم و البته از میان کتب حوزوی، به خاطر علاقه و همچنین تبعیت از سیره اساتید بزرگی چون، مرحوم آقای پایانی و اشتهادردی و به ویژه استاد ارجمند خودم، موسوی تهرانی، از شاخه به شاخه پریدن و تدریسهای کتب متعدد اجتناب کردم و فقط به تدریس شرح لمعه شهید ثانی پرداختم، البته بیشتر، جلد دوم و از مبحث اجاره تا حدود و دیات. بعضی از کتب را شاید ۱۰ دوره تدریس کرده باشم به گونه ای که بعضی مطالب، کاملاً در ذهنم بوده و با اندک مطالعه و مراجعه ای کلاس خوب و قابل قبولی ارائه میدادم.

تا آخر سال تحصیلی ۹۸-۹۷ در چندین مدرسه اهواز، کرسی تدریس داشتم و در سال ۹۸ بنا به دلایلی و با غرض ورزی بعضی جهات و مانع تراشی بعضی افراد در مدرسه امام جعفر صادق علیه السلام، از ادامه تدریس ممانعت نشد لکن، در قضیه ادامه اسکان و استفاده از منزل حوزه، سنگ اندازی کردند و مشکل ایجاد نمودند که به دلیل نداشتن منزل در اهواز، تصمیم به مراجعت به قم گرفتم. قبل از این تصمیم، تمایلی به تدریس و سکونت در شهرهای کوچک داشتم و در این راستا، تمایلم را به مهاجرت به شهرستان اعلام نمودم و حوزه علمیه شهرستان هفتکل، بنده را به همکاری دعوت نمودند، خانه بسیار مفصل و بزرگ و با امکانتی هم تحویل گرفتم و آماده اسباب کشی بودم که یک روز از سوی مدیریت حوزه استان، بنده را خواستند، وقتی رفتم متوجه شدم که آقایان، از تصمیم بنده به مهاجرت مطلع گشته و با بیان اینکه حوزه خوزستان، اساتید زیادی دارد ولی در بخش مدیریت حوزه ها با کمبود مدیر مواجه است و … مدیریت ۳ مدرسه را پیشنهاد دادند، مدرسه دارالعلم آیت الله بهبهانی اهواز، حوزه علمیه سوسنگرد و حوزه علمیه رامهرمز.

مدرسه دار العلم اهواز را به خاطر متولی و دخالتهایش در امر مدیریت، اصلا نمیتوانستم قبول کنم، مساله قول و قرار با هفتکل را به مرکز گفتم و پیشنهاد دادند، تدریسم در هفتکل باشد و مدیریتم در رامهرمز، که انصافاً کار سختی میشد و کم اثر، گفتم مدیریت حضور دائمی میخواهد و … گفتند که با هفتکل صحبت میکنیم و همکاری میکنند و… البته بالاخره با دلخوری و ناراحتی و به هفتکل نرسیده، خداحافظی کردم و کاملاً در رامهرمز مستقر شدم. تاریخ معرفی و استقرار ۳۱ شهریور ۱۳۹۸ و ابتدای سال تحصیلی ۹۹-۹۸.

 

ادامه دارد. … ویرایش خواهد شد