این آقای داماد همیشه کارهاش را دقیقه ۹۰ انجام میده، مثل پدرش. 😀 قبل از رفتن به سفر تهران، تأکید کردم که کولر را نصب کنه، یه بار گفت هوا داره خنک میشه، یه بار گفت امروز فردا کولر میاد، یه بار گفت یه کولر خراب داریم فنش سوخته، تعمیرش میکنم و میذارم تو خونه، من هم بهش گفتم حرف گوش کن چیزی که بهت میگم را انجام بده، کولر نو بیار نصب کن، آخرین خبر این بوده که امروز کولر میرسه، گفتم اگر قرار بود از آمریکا بفرستن تا الان رسیده بود، یه دوستی داره از شهرهای استان که نزدیک نمیدونم کدوم بندر هست، کولر میاره، بعد از ظهر شد و هنوز نرسید. دیگه فرصتی نمونده و جمعه عروسی هست، جهاز عروس را داشتن می اوردن تو خونه و خونه بدون کولر، اهواز هم تا آبان ماه کولر نیاز داره، خودم ورود کردم و حکم حکومتی کردم که به دوستت بگو دیگه کولر نفرسته، خودم دارم میرم یکی بخرم، هماهنگ کردم با کارشناس محترم برنامه، 😀 یکی از دوستان عزیزی که همیشه زحمتش میدیم، البته کم هم اذیت نمیکنه، هر طور بود، راضیش کردم باهم بریم کولر بخریم، بردمون تو یه کوچه تنگ پر ترافیک وسط بازار، گفتم که اینجا جای پارک نیست، شروع کرد موعظه کردن که توکل کنید به خدا، گفتم من خودم ختم این منبرها هستم، باید فکر و عقلمون را به کار ببریم و توکل به خدا کنیم نه اینکه خودمون را بندازیم تو شلوغی به امید پیدا کردن جایی برای پارک، بالاخره، بنده که همیشه کوتاه میام، حرف، حرف خودش شد، رفتیم داخل و گیر افتادیم، پیاده اش کردم، در فروشگاه مورد نظرش، گفتم شما کولر بخرید من از این مهلکه نجات پیدا کنم، بر میگردم پیش شما و کولر را میبریم، کار تمام شد، زنگ بزن میام، کارت بانکی و رمزش را هم دادم و رفتم، از اون مهلکه خارج شدم و وارد مهلکه دیگری شدم، به هزار زحمت و مصیبت تونستم ماشین را خارج کنم، بنزین هم داشت تموم میشد و خوف موندن در راه بود، گفتم زنگ بزنم و بهش بگم که میرم پمپ بنزین، اینجا بود که متوجه شدم، گوشیم را اصلاً با خودم نیاوردم و منزل جا گذاشتم، 😀 دیگه چاره ای نبود، باید میرفتم بنزین میزدم، خونه هم دور بود و نمیتونستم برم گوشی را بیارم، گفتم حقشه، 😀 بذار بچشه وقتی کار داشته باشه و زنگ بزنه و کسی جوابش را نده، چه حسی بهش میده، آخه همیشه کارش همینه، ده ها بار باید تماس بگیریم تا جواب بده، بعد از بنزین زدن برگشتم تو همون خیابان شلوغ، البته خلوت تر شده بود و جای پارکی گیرم اومد، رفتم به فروشگاه مورد نظر، اثری از رفیقم ندیدم، از فروشنده پرسیدم قضیه را، گفت که کولر خرید و فاکتور شده به نام آقای هردان، گفتم بنده خدا لابد خیلی با من تماس گرفته بود، من گوشیم را فراموش کردم، گفت شماره اش را بدید، من هم که شماره حفظم نبود، زنگ زدم به داماد و ازش خواستم بهش خبر بده که من برگشتم فروشگاه و منتظرش هستم، تا بلکه بنده خدا کمتر اذیت بشه و حداقل برای برگشت، دچار مشکل نشه. که دیگه دیر شده بود و برگشته بود.
دیدار رهبری
جمعه ۲۶ شهریور بود که یکی از معاونین مرکز مدیریت حوزه استان، بهم زنگ زد، بعد از تحویل دادن مدیریت، تماسهام به طرز محسوسی کاهش یافت، شماره را که دیدم با خودم گفتم که شاید طبق عادت همیشگی و از روی فراموشی قضیه تغییر و تحول، با من تماس گرفته، گوشی را جواب دادم، فرمودن که سهمیه دیدار مقام معظم رهبری در روز عید غدیر، به تعداد محدودی داریم، مدیران مدارس را داریم میبریم، گفتم که بنده دیگه مدیر نیستم، گفت میدونم ولی شما را هم در نظر داشتیم، تشکر کردم و فوری قبول کردم، شماره ملی و نام و نام خانوادگی کامل براشون پیامک کردم، روز حرکت فرا رسید و دوشنیه ۲۹ شهریور ساعت ۱۳:۳۰ قرار بود تو ایستگاه جمع بشیم و بلیتمون را بدن و راه بیفتیم، ساعت دقیق حرکت قطار را نمیدونستم، اما حدس میزدم که حداقل نیم ساعت بعد از تجمع باشه، از ۱۳:۳۰ گذشته بود که به راه افتادم، یکم ترافیک بود و دقیقه ۹۰ و در حالی که همه سوار شده بودند، رسیدم، بلیت هم دستم نبود، مصمم بودم که هر طور باشه به این سفر برم، حتی اگر قطار حرکت میکرد، با ماشین میرفتم اندیمشک و اونجا سوار قطار میشدم، هماهنگی شده بود و مأموران کنترل به محض ورودم به ایستگاه، بدون اینکه چیزی بهشون بگم، فامیلم را به زبان آورد و ازم پرسید، بله را گفتم و به سمت قطار دویدم، لحظه آخر توقفش بود، و تا سوار شدم، حرکت کرد، تماس گرفتم و جای استقرار رفقا را پرسیدم، پیداشون کردم، جمع بسیار خوب و با صفایی از مدیران و مسئولین حوزه بودن، بحثهای بسیار مفیدی هم در طول مسیر رد و بدل شد، با توجه به سابقه مدیریت چندین ساله بنده و بعضی دوستان همسفر، خیلی میخواستن از نظرات و حرفهامون استفاده کنن، ادامه مطلب »
سوژه امروز مسجد
یکی از مومنین مسجد، فرد شوخ و خوش مشربی است که با حرکات و حرفهای خود، موجبات ادخال سرور در قلوب سایرین را ایجاد میکند، تقریباً کل افراد با ایشان شوخی دارند و سر به سر همه میگذارد، گاهی وقتا، پای بنده هم به شوخیهاشون کشیده میشه و تیکه هایی بارش میکنم و دیگران میگن مگر اینکه شما حریفش بشید و الا کسی از ماها نمیتونه حریفش بشه. امروز برای نماز عید دیر اومد و به رکعت دوم رسیده بود، بعد نماز میره جایی و یه جریان خنده داری براش اتفاق میفته. ادامه مطلب »
عید سعید قربان
یکی از دوستان مومن، دو سه روز قبل، در اثر سوء تفاهمی ازم دلگیر شد، البته من هیچ وقت خودم را بی تقصیر نمیدونم و شاید ناخواسته حرفی زده باشم که موجبات ناراحتی اون بزرگوار را ایجاد کردم، امروز، روز تولدش بود، گفتم پیام تبریکی براش بفرستم و از دلش در بیارم، با کلی فکر و جستجو پیامی پیدا کردم و ویرایش کردم و براش فرستادم، بنده خدا جواب داد و تشکر کرد، اما خود پیام هم مشتمل بر مطلبی بود که موجبات ناراحتی دوباره را ایجاد کرد. 😀 رفتم مسجد و نماز عید را خوندم، بعد نماز، بر خلاف عید فطر، کسی عجله ای نداشت برای رفتن، من هم فرصت را مغتنم شمردم، بلند شدم و دو خطبه کوتاه گفتم. مسائل قربانی و یکی دوتا مساله دیگه، نگاه به جمع کردم و همه حضار عرب زبان بودن، بنده همیشه سعی در رعایت حقوق همه دارم و اگر حتی یک نفر غیر عرب تو مجلس باشه، به زبان عربی مطلب نمیگم، فارسی هم برام راحت تر هست و کلمات راحت تر جفت و جور میشن، این رویه بنده هم بعضاً مورد انتقاد بعضی از بزرگواران عرب قرار گرفته و ازم میخواستن که به زبان خودشون تکلم کنم، بنده هم به سیره علماء و رعایت مسائل اخلاقی در استفاده از زبانی که برای همه قابل فهم باشه استناد میکنم. خلاصه امروز در یک اقدام غیر منتظره کل مطالب را به زبان عربی، خدمت حضار محترم عرض کردم، بعد از اتمام، از اون طرف پرده، قسمت خانمها، یه خانم محترمی با ناراحتی فرمود که ما که نفهمیدیم شما چه گفتید 😀 . عذر خواهی کردم و گفتم که اگر اولش تذکر میدادید، فارسی میگفتم، البته اولش بنده عرض کردم که اینطوری که معلومه همه حضار عرب زبان هستند و از آن سو، اعتراضی نشد، بنده هم فکر کردم که ترکیب جمعیت خواهران هم مثل برادران هست. به هر حال این جریانات امروز و تو روز عید و ایجاد ناراحتی من را برآن داشت که اینجا مطلبی بنویسم و از همه عزیزانی که خواسته و ناخواسته موجبات ناراحتیشون را بوجود آوردم عذر خواهی کنم.
در پایان یاد لطیفه ای افتادم که بی ارتباط به موضوع امروزم نیست، میگن یه منبری بالای منبر بود، یکی از علمای بزرگوار وارد مجلس میشه، خطیب جهت رعایت احترام، میگه برای سلامتی علماء بلوات صلندی بفرستید. 😀 مردم هر طور بود صلوات فرستادند، دید خیلی ضایع شده، اومد درستش کنه، خطاب به اون عالم گفت: تشکر میکنم از اینکه تشریف آوردید و میخواست بگه لطف شما شامل حالمون شد به جاش گفت: لطف شما حامل شالمون شد. 😀
دسته گل بچه های تبلیغات مسجد
سه روز قبل شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، اول ذی الحجه و سالروز ازدواج حضرت امیرالمومنین و فاطمه زهرا سلام الله علیهما بود، بچه های تبلیغات بسیج مسجدمون هم زحمت کشیدن و یه پارچه نصب کردن به همین مناسبت اما… خودتون نگاه کنید. 😀 ادامه مطلب »
تأثیر رسانه
از حدود ۷ سال قبل، به فکر راه اندازی رسانه ای برای انعکاس مشکلات منطقه افتادم، سایتی هم بعدها راه اندازی کردم ولی متاسفانه مورد استقبال قرار نگرفت، یعنی اصلاً علنی نشد که کسی استقبال کنه، فرد پای کاری نیافتم و کسی همکاری نکرد، خودم موندم و خودم، سایت تعطیل شد و زمان گذشت، مشکلات منطقه روز به روز بیشتر شد و فشارها افزون شد، یکی از دوستان جوان منطقه که اتفاقاً خبرنگار هم هست، یه بار اومد پیشم و پیشنهاد راه اندازی سایتی را داد، گفتم بنده تو آسمانها دنبال شما میگشتم و اینجا پیداتون کردم، این فکر چند سال پیشم هست، از هزینه و مراحل پرسید، گفتم شما فقط پایه باشید برای نوشتن، هیچ کاری لازم نیست انجام بدید، سایت آماده، تحویلتون میدم. اینگونه شد که پایگاه خبری منطقه ۷ اهواز (www.ahvaz7.ir) در اول مرداد ۱۳۹۵ اعلام موجودیت کرد و تو مدت کم فعالیتش، خدمات بزرگی را انجام داد. نمونه ای از کار و پیگیریش را میتونید مشاهده نمایید. ادامه مطلب »
دنیای وارونه
امروز نهم شهریور، سالگرد تولد بنده هست، از اول صبح تا حالا بانکها و همراه اول، پیامهای متعددی برام فرستادن، دوستان مجازی هم صدها پیام تبریک به طرق مختلف فرستادن، من همیشه تو همچین روزی بیخیال و آرروم هستم مثل همیشه، تو خونه و خانواده هم چون موبایلهاشون به نام من هست و پیام براشون میاد و ۲۴ ساعت مکالمه رایگان میگیرن، روز تولدم یادشون میاد، اگر فکر کردید که تبریکی بهم بگن، کاملاً در اشتباهید. 😀 خودم هم عقیده ای به این کارها ندارم و انتظاری ندارم، اما امسال انگار کادو که گیرم نیومده هیچ، دقایقی قبل خانم بهم زنگ زد و گفت به مناسبت تولدت امشب بریم شام را بیرون بخوریم، هدیه من اینه که خرج شام بیرون هم بیفته گردنم امشب. 😀 بنده هم که علاوه بر زن ذلیلی، دختر ذلیل هم هستم، چاره ای جز قبول پیشنهاد نداشتم. البته هنوز امید دارم یه هدیه گیرم بیاد، همه ساله مادرم یه هدیه بهم میده که البته امسال با توجه به وضع مزاجیش معلوم نیست و هنوز خدمتشون نرسیدم. البته موبایل ایشان هم به نام من هست و همراه اول ۲۴ ساعت مکالمه رایگان بهش میده.
شانس من را هم ببینید که موبایل خودم به نام خودم نیست و تو روز تولدم همراه اول به همه اطرافیانم هدیه میده اما به خودم نه. 🙁
حفاظت شده: افشای راز
تعویض کارتل روغن
پس از حادثه ای که در مسیر برگشت از قم برایم اتفاق افتاد، یکی از عمده ترین اشکالاتی که در ماشین ایجاد شد، آسیب دیدن کارتل روغن بود، همین آسیب دیدگی سبب شد که دیگه نشه ماشین را روشن کرد و مجبور به استفاده از یدک کش شدم، کارتل روغن توسط یکی از دوستان خریداری شد و با مشاوره تلفنی ایشان، تونستم عوضش کنم، کار پر زحمت و طاقت فرسایی بود و پیچ های زیادی از زیر ماشین باید باز میشد، ۲۳ عدد پیچ خود کارتل به بدنه موتور، ۴ عدد پیچ کمپرسور کولر، و ۲ عدد هم هرز گرد تسمه کولر، مجموعاً ۲۹ پیچ که دسترسی به بعضیاشون واقعاً سخت بود، بستن این همه پیچ خود حکایت جداگانه و کار و تلاش مضاعف میطلبید. ادامه مطلب »
حادثه ناگوار
پنج شنبه ۲۸ مرداد، از اول صبح عازم قم شدم، اوایل شب رسیدم قم و البته اون شب خیلی خسته و کوفته از رانندگی، استراحت کردم و فرداش، جمکران و حرم، دعاگوی همه دوستان و عزیزان بودم. قرار بود که روز یکشنبه ۳۱ مرداد، اول صبح برگردم اما این کار یک روز زودتر صورت گرفت و امروز برگشتم. همه چیز عادی بود، دو سه بار، جهت استراحت توقف کردم و هر بار حدود ۱۵ دقیقه ای خوابیدم، به استان خوزستان و شهر اندیمشک هم رسیدم، اونجا را هم رد کردم، از شوش هم گذشتم و در حدود کیلومتر ۹۲ اهواز، ناگهان و در یک چشم به هم زدن، ماشین را خارج از جاده (سمت راست جاده) و در حال واژگون شدن دیدم، به زحمت کنترلش کردم و به جاده برگشتم، در اثر سرعت زیاد، این دفعه از سمت چپ جاده خارج و در آستانه واژگونی قرار گرفت، مجدداً به جاده برگشتم، بار دیگر از سمت راست جاده خارج شد و در اثر ترمز، چرخی زد و در جهت عکس خودروهای عبوری جاده و خارج از آن توقف کرد، اگر ماشین سنگینی از پشت سر، نزدیکم بوده حتماً تصادف خونینی صورت میگرفت و احتمالاً توفیق نوشتن این پست را پیدا نمیکردم. ماشین که متوقف شد، تعدادی قابل توجهی از خودروهای عبوری، کنار جاده ایستادند، راننده تریلی که میگفت از اول شاهد از کنترل خارج شدن ماشین بوده، به سرعت سمتم اومد و جهت جلوگیری از احتمال انفجار، شیر گاز را بست و باتری را از مدار خارج کرد. در این بین و پس از توقف چندین خودرو، یک موتور سیکلت که دو سرنشین داشت، جهت جلوگیری از تصادف و نخوردن به ماشینهای جلوی خودش، ترمزی میگیرد و هر دو نقش زمین میگردند، یکی از آن دو به شدت مصدوم میشود و افرادی که بعداً به صحنه رسیدند، کلهم اجمعون فکر میکردند که ماشین من به آنها زده و مصدومیت شخص در اثر تصادف بوده، بحمد الله شهود بسیار و اعلام سرنشینان موتور سیکلت، به عدم تصادف، بنده را تبرئه کرد و الا اوضاع به گونه ای پیش میرفت که احتمال گرفتاریهای بعدی هم بود. ادامه مطلب »
تودیع و معارفه
بالاخره هر آغازی را پایانی است و هر شروعی، اتمامی دارد، از حدود بیش از یگ ماه قبل، قرار تغییر و تحول در مدیریت مدرسه علمیه امام جعفر صادق علیه السلام گذاشته شد و مراحل کار، به تدریج طی شد، تا اینکه امروز، مراسم تودیع بنده و معرفی مدیر جدید مدرسه، با حضور جمعی از اساتید و معاونین مدرسه، انجام گرفت.
بنده از ابتدای سال تحصیلی ۸۸-۱۳۸۷ به مدیریت مدرسه علمیه امام جعفر صادق علیه السلام، منصوب شده و تاکنون، دقیقاً هشت سال تحصیلی، به مدیریت و تدریس، اشتغال داشتم، در این مدت، تجربیات فراوانی کسب نموده و به موفقیتهای بسیار خوبی نائل شدم، البته این موفقیتها را مدیون و مرهون کادر اجرایی مدرسه و معاونین و اساتید بزرگوار هستم و قطعاً به تنهایی نمیتوانستم کمترین کاری را از پیش ببرم، در این راستا لازم میدانم از تمام عزیزان دست اندکار، تشکر و قدر دانی نمایم. به ویژه و با ذکر نام، از جناب حجت الاسلام و المسلمین، بختیار زاده معاونت آموزش سابق، حجج اسلام، عبدالوند، حاج نوروزی، غافلی و مهدی پور، معاونین محترم آموزش، اجرایی، پژوهش و تهذیب کمال تشکر و قدر دانی را مینمایم. از حضور کلیه اساتید حال و گذشته و معاونین قبلی، و همچنین تک تک افراد کادر اجرایی فعلی و گذشته، به خاطر عدم ذکر نام، به علت کثرت و احتمال از قلم افتادن بعضی از عزیزان، عذرخواهی مینمایم. اجر همه آنها با صاحب حوزه ها و ان شاء الله خداوند این خدمات را با لطف و کرمش از همه ما قبول فرماید.
کنترل هوشمند شبکه های مجازی
امروز صبح موبایلم زنگ خورد، شماره شهری ناشناس بود، جواب دادم، سرویس دهنده اینترنت بود، ازم پرسید که شما روی سرویستون، وب سرور دارید؟ گفتم بله، در خدمتم، گفت که یه عکس مشکل دار غیر اخلاقی روش هست، از تهران پیگیری کردن برای حذفش و الا آی پی مسدود میشه. 😀 من که خودم را در چنگال پلیس فتا میدیدم، خونسردی خودم را حفظ کردم و یاد آپلودسنتر اختصاصی سایتم افتادم، که چند روزیه رمزش را برداشتم و احتمالاً ملت آپلود ندیده، یه جورایی لینکش را کشف کردن و سوء استفاده کردن، بنده خدا گفت لطفاً بررسی کنید و ده دقیقه دیگه مجدد زنگ میزنم، من هم سریع وارد هاست شدم و شروع به بررسی عکسهای اخیراً آپلود شده کردم، بله، بنده خدا راست میگفت و چندتا عکس غیر اخلاقی روی سرور بود، همه را پاک کردم و رمز را فعال کردم و دسترسی عمومی را لغو کردم. بنده خدا مجدد زنگ زد و بهش گفتم که حق با شماست و موارد حذف شدند، نیم ساعت بعد دوباره، همون شماره زنگ زد و گفت آقا مورد، حذف نشده، من با تعجب ازش خواستم که لینک برام ایمیل کنه، گفت که ایمیل کردم و لطفاً سریع حذف کنید. لینکی که داد، عکس یه خانمی بود شبیه این بازی گرهایی که با شوهرهای باغیرت خودشون میان بیرون، البته وقتی میرن اون ور آب و عکس میگیرن، 😀 اینجا بود که متوجه پیشرفت تکنولوژی کنترل کنندگان شبکه های مجازی شدم، عکسهای بدتر از این را که پیدا کرده بودم و پاک کردم را ندیده بودن و این یکی را گیر داده بودن، یکم جستجو کردم و دیدم که این لینک، تو شبکه اجتماعی کلوب استفاده شده بود. نتیجه گیری اخلاقی اینه که شبکه های داخلی تحت کنترل شدید پلیس فتا هستن البته اگر لینکشون مشهود باشه و الا خیالتون راحت باشه. 😀
من مطلب سیاسی و جنجالی نمینویسم اما ناخودآگاه یاد دزدیهای ممکلتمون افتادم، دزدیهای کم اهمیت و کوچک را تا آخر پیگیری میکنن و اختلاسهای کلان و فیشهای نجومی ، کمتر دیده میشن. دیگه بس کنم تا نیومدن و وبلاگم را مسدود نکردن، سرم تو لاک خودم باشه. 😀
پاسخ به دوست
هفته قبل که به زیارت اهل قبور رفتم، سر ظهر بود و تنها بودم، سه تا عکس از فضای قبرستان، گرفتم و تو یه پست منتشر کردم، یکی از دوستان نظر داده که: «خداوند متعال ابوی گرامی را بیامرزد. عکس از خودتون هم میزاشتید ما از دلمردگی در بیاییم» در پاسخ به اظهار لطف و محبت ایشان، امروز که با خانواده، توفیق زیارت اهل قبور را داشتیم، از خانم خواستم که چندتا عکس ازم بگیره که اگر خودم هم، رفتم به اون دنیا، یادگار باشن و این خاطره را تعریف کنند، خیلی بغض کرد و فکر نمیکردم اینقدر عزیز باشم. 😀 به هر حال دلداریش دادم و گفتم که من این فقره آخر زیارت اهل قبور را سعی میکنم با دقت و تأمل بخونم، که :«السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّیَارِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ نَحْنُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِکُمْ لاحِقُونَ». اصلاً اینجا میام که یادم نره آخر کارم کجاست. به هر حال این عکسها را با این مطالب، به اون دوست عزیز، تقدیم میکنم. ادامه مطلب »
پنچر گیر ناشی
دیشب باد چرخ عقب، سمت راننده خالی شد، البته دیگه به خونه رسیده بودیم و ماشین را بردم داخل، امروز خواستم زاپاس بذارم و چرخ پنچر را ببرم پنچرگیری، هر کاری کردم، پیچهاش باز نشدن، ممکنه بعضی بدخواهان و معاندان، بگن دیگه پیر شدی و نمیتونی حتی یه پیچ را باز کنی. 😀 اما اینطور نیست و زوری که زدم برای باز کردنشون، سبب کج شدن آچار هم شد و فایده نداشت. متخصصان گفتن راهی نداره مگر با دستگاه صنف متعهد و زحمت کش پنچر گیر باز بشه، از آنجا که بنده آدم مجهزی هستم، پمپ برقی هم تو ماشین داشتم، چرخ را باد کردم و سریع رفتم برای پنچر گیری، بنده خدا هم با دستگاه مخصوص، بازش کرد و پنچری را گرفت، تا اینجا همه چیز به خوبی و خوشی گذشت، برای بستن گفتم که جناب اگه میشه با آچار معمولی ببندید تا دفعه بعد قابل باز کردن باشه، اون هم به شاگردش که برادرش بود گفت که بذار روی شماره ۲ و سفت کن، شماره ۲ بی اختیار ذهن منحرفم را برد به جای دیگه و رمز بچه ها با مامانشون. 😀 خانم در تمام این مراحل نشسته بود تو ماشین و قرار بود بریم منزل مادر، جهت شام، تأکید شده بود که زود بریم، راه افتادیم، تو مسیر علی زنگ زد و در اثر یک اشتباه استراتژیک که فکر میکرد شام، میهمان عمه اش هست که منزلشون خیلی دوره و حتماً باید با ما می اومد، درخواست کرد که بریم خدمتشون و با خودمون ببریمش، ما هم، امتثال امر کردیم و رفتیم خدمتشون، مقداری از مسیر را که رفتیم، صدای عجیبی در چرخ عقب پیدا شد، یکی دو بار توقف کردم و بررسی کردم، ظاهراً همه چیز مرتب بود، درب حوزه علی توقف کردیم و منتظر بودیم تا وسایلش را جمع کنه و بیاد، از خانم خواستم که پیاده بشه و نگاه کنه و من یکم ماشین را ببرم جلو، خبر رسید که چرخ به طرز وحشتناکی تاب داره، پیاده شدم و متوجه شدم که هر چهار پیچش شل هستن و با دست میچرخن، یعنی بنده خدا شماره ۲ کرده تو بستنشون. 😀 خوب این مشکل با یه آچار چرخ ساده حل میشه، اما من آچار را که برای تعویض چرخ، بیرون اورده بودم، تو ماشین نذاشتم. خلاصه بعد از کلی معطلی، زنگ زدم خواهر زاده ام و خودش را رسوند و مشکل حل شد.
دیار خاموشان
از بهلول پرسیدند درقبرستان چه میکنی؟
در جواب گفت:
با جمعی نشسته ام که به من آزار نمیرسانند
حسادت نمی کنند
دروغ نمی گویند
طعنه نمیزنند
خیانت نمی کنند
قضاوت نمی کنند
مرا به یاد سرای آخرت می اندازند
و بالا تر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم، پشت سرم بد گویی نمی کنند!
واقعاً چه مردمان خوبی هستند، در گذشتگان، گویی که هیچ وقت در این دنیا نبوده اند، امروز به زیارت اهل قبور رفتم، تقریباً مدت زیادی شده که نرفتم، گرما و ماه مبارک رمضان و عدم همراهی خانواده، همه عللی بودند که سبب تأخیر زیارت دیار خاموشان شده، البته خاموش از منظر ما و الا دنیای پر جنب و جوش و پر صدایی نزد خودشان هست. دیشب به خانواده گفتم که ان شاء الله صبح برویم به زیارت اهل قبور، تقریباً همه موافق بودند، اما خواب صبحگاهی برشان غالب شده و نرفتیم. حوالی ظهر بود که احساس دلتنگی شدیدی کردم، میدانستم که علاجش چیست، لذا لباسم را پوشیدم و گفتم من دیگه تحمل ندارم و هر که میخواهد بیاید و الا تنها میروم، گفتند گرما زیاد است و گرما زده میشوید، گفتم گرمای جهنم بیشتر است و احساس دلمردگی دارم، خیلی وقته نرفتم، تحملم تمام شده، راهی شدم و ساعتی در کنارشان بودم. ادامه مطلب »