محرم الحرام

الـهی بـهـر قربانی به درگاهـت سـرآوردم
نه تنها سر برایـت بـلـکه از سـر بهتر آوردم
پـی‌ابـقـای قـدقـامـت به ظهر روز عاشورا
بــرای گـفــتــن الله اکـبـر ، اکـبـر آوردم
برای کشتن اعـدا ، بـه دشـت کـربلا، یـا رب!
چــو عبـاس علـمدارم امـیر لـشکـر آوردم
علی را در غدیر خم، نبی بـگرفت روی دسـت
ولی من روی دست خـود عـلی‌اصغر آوردم
اگر با کشتن من دیـن تـو جاویـد می‌گردد
بــرای خنــجر شـمـر ستمگر حنـجـر آوردم
علی انگشتر خـود را به سـائل داد امــا من
برای ساربان انگــشت بــا انگشتــر آوردم
برای آن که قرآنت نگردد پایـــمال خـَـصم
برای سُم مرکــب‌هـا خـدایا پیــکر آوردم
برای آن که هـمدردی ‌کـنم با مادرم زهرا
برای خوردن سیلی سـه سـاله دخـتر آوردم
ز دل ژولیده گوید روز و شب با دیده گریان
الهی بهر قربانی به درگاهت سرآوردم

 

انتظار به سر آمد + عکس

بالاخره پس از مدتها انتظار، دلهره و اضطراب، آرامش و راحتی و شادی بر فضای خانه حاکم شد و به قول یکی از تبلیغات اخیر تلویزبون بعد از سالها صدای بچه تو این خونه شنیده شد. 😀 بله درست حدس زدید. پس از سالها خداوند هدیه ای عنایت فرموده که سبب شور و حرکت و سرزندگی در فضای خانه شده، دختر کوچکی که ماه ها در انتظارش بودیم امروز پا به عرصه وجود گذاشت و نام نامی زهرا را بر او نهادیم تا محب حضرت زهرای مرضیه باشد و پیرو راه و روش اهل بیت عصمت و طهارت. ان شاءالله. ادامه مطلب »

سرقت نا فرجام!!!

چند وقت پیش دوتا پست زدم در مورد معتاد، که با کلی انتقاد و شکایت مواجه شدم و بعضی نظرات را هم تأیید نکردم. متأسفانه بعضی از حامیان برادران معتاد کسانی بودند که تو پستهای قدیمی که در مورد تنبیه بدنی دانش آموزان بوده، حسابی جانب جواز کتک زدن دانش آموز را گرفته بودن. ولی در مورد معتاد، که همه بالاتفاق اون را انگلی برای جامعه میدونن دایه مهربانتر از مادر شده و ضربه نخورده بنده را به باد انتقاد گرفته و استدلالشان اینه که این شخص هر چی باشه یه انسانه و نباید اینطوری باهاش رفتار کرد و باز هم متأسفانه نظرات قبلی خودشون و انسانیت دانش آموزان معصوم را به کلی فراموش کرده بودند. خوب از این حرفها بگذریم و به یک جریان که بامداد امروز اتفاق افتاد توجه فرمایید. ادامه مطلب »

دسته گل شهرداری و بسیج

توی فضای مجازی، عکسها و صحنه های جالب و خنده دار زیادی از سوتیهای دستگاه های مختلف پیدا میشه. اما من امشب یه سوتی واقعی خیلی ضایع دیدم 😀 البته صبح هم دیده بودم اما متوجه نشده بودم. تو فلکه چهارشیر اهواز یه قسمت برای نصب بنر های بزرگ تبلیغاتی هست با چندین نورافکن. یه بنر اونجا نصب بود که بهتره خودتون ببینید. بنر خیلی بزرگ بود و عکاسمون(علی آقا) ناشی بود پس عکس را تو سه بخش براتون میذارم. تو نگاه اول ممکنه متوجه نشید، اما یه نگاه مختصر به تاریخش بندازید متوجه قضیه میشید.

برنامه قرآنی الهادی

نرم افزاری جالب و متن باز قرآنی با قابلیت افزودن قاری و ترجمه، به تعداد دلخواه که توسط علی هردان نوشته شده و به مناسبت عید سعید غدیر خم منتشر شد. جهت دانلود روی تصویر کلیک کنید.

عید الله الاکبر

فرا رسیدن عید سعید غدیر خم، عید الله الاکبر، عید اتمام نعمت و اکمال دین بر پیروان محمد و آل محمد مبارک باد. اللهم صل علی محمد و آل محمد

انتظارات بی جا

این مطلب را که تقدیم می‌کنم ممکنه کمی چالش برانگیز باشه و از همین اول میگم که ممکنه بعضی نظرات تأیید نشن 😀 لذا دوستان ناراحت نشن. خوب برم سراغ اصل مطلب، چند سالی است که بحمدالله و با تلاش مسئولین حوزه‌های علمیه، بحث قانونمندی و تدوین مقررات خاصی برای مدارس علمیه خیلی جدی شده. این واقعاً برای حوزه علمیه مهمه، البته هنوز با اون تغییراتی که مقام معظم رهبری فرمودند خیلی فاصله داریم. اما به هر حال قدمهای خوب و مبارکی داره برداشته میشه. از جمله در بحث پذیرش طلاب، نسبت به وضعیت درسی دوره دبیرستان یا راهنمایی، (بستگی به مقطع ورودی) اهتمام خاصی میشه و دایره ورود به حوزه تنگ‌تر شده. شاید بعضیا بگن که کجای این اقدام مبارکه؟! و این اقدامات موجب کم شدن جمعیت طلاب میشه. بله ممکنه جمعیت کم بشه اما قطعاً اگر در پذیرش سختگیری و دقت بشه، در ازای کم شدن کمیت، کیفیت بسیار بالاتر میره. بنده به عنوان عضو کوچکی از حوزه علمیه که مسئولیت مختصری دارم، در حیطه مدیریتی خودم، به قانونمندی و التزام به مقررات معروف هستم و استثناء قائل شدن برای هرکس و با هر جایگاهی را آفت قوانین و موجب هرج و مرج می‌دونم. طبیعتاً تو ارتباطاتی که با اقشار مختلف دارم، این رویه، ممکنه به مذاق بعضیا خوش نیاد که البته موجبات ناراحتی هست و من واقعاً دوست ندارم کسی ازم رنجیده خاطر بشه، اما واقعاً بین رنجش دیگران و رعایت دقیق مقررات معقول و عدم تبعیض، بنده به لطف خدا تا به حال ناراحتی دیگران را به جان خریده‌ام و از مواضع اصولی 😀 خود عقب نشینی نکرده‌ام. در این بین امسال یکی از دوستان چندین و چند ساله و صمیمی بنده، به جهت عدم پذیرش فرزندش توسط بنده، به شدت ازم عصبانی شد 😀 بنده خدا با اینکه روحیه من را می‌دونست و علم داشت که غرضی در کار نیست و چون فرزندش که واقعاً برای بنده هم خیلی عزیز است، شرایط را نداره، بعد از چند روز، اومد مسجد و ازم عذر خواهی کرد. این دوست عزیز کارگر ساده و متدینی است و از اقشار معمولی جامعه است. یکی از افرادی که امسال پذیرش نشد، فرزند یکی از روحانیون و اساتید حوزه بود که واقعاً حداقل شرایط را نداشته، یکی از همکاران و مسئولین مدرسه، خیلی اصرار داشت که به خاطر پدرش پذیرش بشه 😀 من هم به شدت مخالفت کردم و عرض کردم با این شرایطی که داره هیچ مدرسه‌ای تو مرکز استان ایشان را نمیپذیره و فقط بعضی شهرستانها ممکنه بپذیرنش. چرا ما باید زیر بار بریم اون هم صرفاً برای موقعیت پدرش؟!!! مگر خون این بنده خدا از دیگران رنگینتره و من جواب بقیه را که بعضاً شرایطشون از این بنده خدا خیلی بهتر بود و پذیرش نشدن را چی باید بدم؟ این با عدالت و انصاف ۱۸۰ درجه فاصله داره. جریان گذشت، تا امشب، بعد نماز، منزل یکی از اساتید مدرسه رفته بودم، به همراه تعدادی از اساتید و کارکنان، جهت عرض تسلیت به مناسبت درگذشت مادربزرگشان. منزلشون نزدیک بود و برای برگشت پیاده داشتم می‌اومدم که پیش نانوایی سر کوچه، پدر اون بنده خدا را دیدم، استاد بزرگواری است و بنده واقعاً براش احترام خاصی قائلم، بعد از سلام علیک و مصافحه بدون مقدمه خاصی رفت سراغ مسئله‌ی فرزندش و بنده را به باد انتقاد گرفت 😀 من که واقعاً شگفت زده شده بودم و اصلاً انتظار چنین برخوردی نداشتم، چند دقیقه‌ای به حرفاش گوش دادم و مقداری دفاع کردم و گفتم که واقعاً برام عجیبه که شما اینطوری میخواهید قانون برای فرزند شما استثناء قائل بشه اون هم نه برای مرجحی غیر از فرزندی شما. آخه من چه جوابی برای اونهایی که فرزند افرادی مثل شما نیستند و باید رد بشن، میتونم داشته باشم؟ و حال اینکه شرایطشون خیلی بهتره. این جز بی عدالتی و تبعیض، عنوان دیگری نمیتونه داشته باشه. تازه اگه من یک نفر با این شرایط را پذیرفته باشم حق داشتن گله کنن که چرا دیگران را پذیرفتم و فرزندش را نپذیرفتم همان طور که اگه فرزندش را می‌پذیرفتم دیگران می‌تونستن این ایراد را بگیرن. ایشان فرمایش عجیب دیگری هم داشتن مبنی بر اینکه شما باید تضمین کنید که افرادی که پذیرش شدن حتماً موفق میشن و مردودین اهلیت ندارن و اصلاً موفق نمیشن. 😀 این دیگه از اون حرفا بود و کی میتونه تضمین بده؟ غیر از معصومین اون هم با اذن خدا نسبت به اطلاع از آینده افراد. تازه تو شهرمون الحمدلله مدارس زیادی هست، چرا بقیه هم نپذیرفتن و فقط من با ایشان مشکل داشتم.؟ 😀 واقعاً که چه توقعاتی دارن بعضیا. خداوند همه ما را اصلاح و به راه راست هدایت نماید.

تبریک اعیاد گذشته و آینده

دوستی تو پست قبلی نظر داده بود که وبلاگ عقب مونده و به روز نشده، حق با ایشان است، البته برای رضای خدا تذکر نداده و در پاسخ به نظرم تو وبلاگش اومده نظر گذاشته. 😀 در روز عید قربان به وبش سر زدم، دیدم اونجا حال و هوای محرم را داره و چند تا مطلب در باره قمه زنی و مسائل مربوط به محرم نوشته، با خودم گفتم که نکنه تاریخ از دستش در رفته و فردا بره حوزه را سیاه‌پوش کنه. نظر دادم که خیلی تاریخ وبلاگش جلو رفته.

وقتی نظر ایشان را دیدم عید قربان بود، خواستم مطلبی برای تبریک بنویسم که متوجه شدم سرور هاستینگ وبلاگم که یکی از اون شرکتهای چند ملیتی یک نفره هست قاطی کرده. 😀 عید قربان و میلاد با سعادت امام هادی علیه السلام هم رسید و نتونستم چیزی بنویسم. امروز سایت را منتقل کردم و بدینوسیله اعیاد گذشته را تبریک عرض میکنم و عید الله الاکبر، پیشاپیش بر همه عزیزان مبارک باشه. راستی فراموش کردم آدرس وبلاگ این دوستمون تو بخش پیوندهای طلاب و روحانیون هست به نام مدیر داخلی که خودش جریاناتی داره 😀

شهادت امام محمد باقر(ع)

یک عمر سوخت قلب تو از کینه هشام—- آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو
تنها نه در عزاى تو چشم بشر گریست—- آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو
اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع—- پر مى‏ زند کبوتر دل، در هواى تو
در را به روى امت اسلام بسته‏ اند —-آن گمرهان که بى خبرند از صفاى تو

اردوی دو روزه حوزه + عکس

همونطور که قبلاً گفته بودم حوزه قرار بود یه اردوی دو روزه برگزار کنه، پنج شنبه و جمعه همین هفته. مقصد هم اردوگاهی در اطراف شهر اندیمشک بود، من هم به دلیل مشکلی که قبلاً بهش اشاره کرده بودم، قرار شد که شرکت نکنم، اما چون مسئول محترم مدرسه قرار بود جمعه به اردو ملحق بشه، قرار شد من ایشان را ببرم، ماشین خودم که درب و داغون هست و فقط به درد داخل شهر میخوره اون هم با صدای وحشتناک دیفرانسیل 😀 . ماشین یکی از دوستان را که مسئول اردو هم بوده را گرفتم و صبح جمعه، همراه حضرت آیت الله سید طیب موسوی به سمت اردوگاه به راه افتادم. تقریباً دو ساعتی تو راه بودیم و حدود ساعت ۱۱ صبح رسیدیم.بعد از کمی نشستن در بین طلاب، حاج آقا جهت انجام عسل جمعه، راهی کنار رودخانه شدند. (البته عکسهای این بخش سانسور شدن :-D) طلاب هم با اشتیاق ایشان را همراهی کردند. بعد از شنا دیگه وقت نماز شده بود، نماز را به جماعت اقامه کردیم و بعد از ناهار برای زیارت مرقد حضرت دانیال نبی راهی شهر شوش شدیم و بعد هم به اهواز برگشتیم که حدود ساعت ۱۷:۲۰ بود. عکسها را در ادامه مطلب ببینید. ادامه مطلب »

هکر با انصاف

قبلاً گفته بودم که چندتا وب سایت را بنده مدیریت می‌کنم که در بینشون دو سایت عربی هست برای دو شیعه فعال در عرصه سیاسی و مذهبی مصر. این سایتها بازدید نسبتاً بالایی دارن و صد البته مورد توجه هکرهای وهابی. چندین بار هک شدن و درست کردم. چند ماهی میشه که از سرویس دهنده‌های هاست خسته شدم، از بد قولی و پشتیبانی و امنیت ضعیفشون بود که مرتب سایتها هک میشد. یه وی پی اس گرفتم که عملاً ارزونتر از هاست تموم میشد و حد اقل دیگه پشتیبان، خودم بودم و خودم باید مواظب باشم. همه چیز به خوبی پیش رفت تا اینکه یه روز متوجه شدم که تمام سایتهای موجود روی سرور به طرز وحشتناکی هک شدن. تمام فایلها پاک شده بودن و اگه نبود یه بک آپ نه چندان جدید، همه چیز باید از اول شروع میشد. مسئله جالب و مشکوک این بود که هیچ ردپایی از هکر توی وب سرور نمونده بود که باعث تعجب اهل فن شده بود. یک هفته زحمت کشیدم تا تونستم همه سایتها را درست کنم، تنظیمات امنیتی را یکی از دوستان انجام داد و دوباره سرور را روشن کردم. هر چند روز یک بار و این دفعه فقط یک سایت مورد هجوم قرار میگرفت و اطلاعاتی پاک نمیشد، بلکه فقط به تعویض صفحه اصلی سایت بسنده میکردن. من به خیال اینکه امنیت بالا رفته و دسترسی هکر کم شده، سعی در پیدا کردن همین مختصر راه نفوذش بودم که امشب به لطف یکی از دوستان متوجه قضیه شدم. طرف خیلی خوش اشتها بوده و یه یوزر ادمین تو سرور درست کرده بود و برای اینکه کسی زود پی نبره به صورت تفننی هر چند روز یک بار، یه سایت را تغییر میداد. انصافش هم خوب بوده و سایر قسمتها را غیر از بار اول دستکاری نکرده. البته شاید فایلهای شِل روی وب سرور گذاشته باشه که لازمه کلیه اطلاعات حذف بشه و دوباره سیستم راه اندازی بشه.

شهادت امام جواد

سالروز شهادت مظلومانه امام جواد علیه السلام را تسلیت عرض می‌نمایم.

پاییز امسال

هر سال پاییز که میشه تقریباً هفته‌ای یه بار با خانواده میرفتیم بیرون، البته خیلی دور نمیرفتیم، حدود ۱۰ یا ۱۵ کیلومتری اهواز و معمولاً ظهر پنج شنبه میرفتیم و اکثراً قبل از نماز مغرب برمی‌گشتیم، حداقل برنامه، آتش روشن کردن و درست کردن چای هست، بعضی وقتها هم که امکانات فراهم بود ناهار را بیرون میخوردیم، قبلاً هم تصاویری از این اماکن منتشر کرده بودم. اما امسال یه مشکل اساسی برای بیرون رفتن داریم و باعث شده که از اول مهر تا الان اصلاً نتونیم بریم جایی، این ممنوعیت ممکنه تا یک ماه دیگه هم ادامه داشته باشه. حتی یه اردوی دو روزه تو حوزه هست برای آخر همین هفته، که اصرار طلاب هم باعث نشد متقاعد بشم باهاشون برم. در پستهای آینده خبرهای تفصیلی در باره این مشکل خواهم داد. منتظر باشید… البته ممکنه ۱۰ یا ۱۵ روز یا حتی بیشتر، طول بکشه و قبل از برطرف شدن قضیه نمیتونم فاش کنم. 😀

تشرف یک سنی به مذهب اهل بیت

از حدود ۲ سال قبل و در ماه مبارک رمضان که اوقات فراغت بیشتری داشتم به طور اتفاقی و شاید از روی کنجکاوی وارد بعضی چت رومها شدم، چت رومهای فارسی یاهو که اکثراً چرت و پرت میگن و قابلیت استفاده مفید را ندارن، جز بعضی وقتا که ممکنه چندتا آدم حسابی توشون بیان و سبب آشنایی بشن. رفتم به چندتا چت روم عربی، البته از چرت و پرت گویی دست کمی از فارسی زبانها ندارن اما تو یکی دوتاشون بحث دینی بود و من معمولاً فقط میخوندم یا گوش میکردم. تو این بین با بعضی افراد از کشورهای عربی و عمدتاً از مصر آشنا شدم. به خاطر تسلطم بر عربی باهاشون راحت بودم و از هر دری صحبت میکردم اما عمده مباحث حول بحث شیعه و سنی بود. با گذشت ایام با چند نفر مستبصر آشنا شدم، افرادی بودن فرهیخته و واقعاً عاشق و دلباخته اهل بیت شده بودن به حدی که همه خطرات را به جون خریده بودن و مجبور بودن برای عقیده شون در انزوا و حتی طرد خانوادگی و فامیلی زندگی کنن. یکی از این افراد عاشق و دلباخته یک سید مصری است، سید محمد حسینی، جوانی ۳۲ ساله، شاعر و فرهیخته و فعال در اینترنت بود که اتفاقاً تو قصه زندگی و تشرفش به مذهب اهل بیت عصمت و طهارت اینترنت نقش اساسی را داشته، ادامه مطلب »

بد شانسی

معمولاً شنبه‌ها شلوغتر از روزهای دیگه هست، یک یا دو روز فبلش تعطیل بوده و دانش‌آموزان با بی‌حالی میرن کلاس، بیدار شدن خودش حکایت دیگری داره، برای همین هم انگاری بعضی کارها توهم دیگه میره و یه جورایی به هم میپیچه، اما کارای امروز من از این قبیل نبود. امروز صبح حدود ساعت ۶ صبح برای رسوندن پسرم به پادگان حرکت کردم، بنزین نداشتم و خدا خدا میکردم تا پادگان برسم، پیش پادگان پمپ بنزین بود و بحمدالله تا پمپ بنزین دوام اورد، تا اینجا که خوش شانسی بوده. 😀 اما تو راه برگشت حدفاصل بین میدان نخل و چهارشیر چرخ عقب ماشین پنچر شد. زاپاس هم یکی دو ماه پیش پنچر شده بود و بردمش برای پنچرگیری، اما دیگه تایرش رمقی نداشت و گفت باید عوض بشه، من هم امروز و فردا کردم تا اینکه امروز گرفتار شدم. 😀 ماشین را همونجا گذاشتم و تا چهارشیر قصد پیاده روی داشتم که آقای محترمی سوارم کرد. چهارشیر ماشین گرفتم برای حصیرآباد و اومدم منزل، هر روز زود می‌اومدم و تقریباً ۴۵ دقیقه فرصت داشتم برای مطالعه درسی، ادامه مطلب »