اعزام به خدمت

بحث پست قبلی در مورد مصاحبه علی با واکنش عزیزی به نام میلاد منم مواجه شد. برای این عزیز و دیگر عزیزان یه خاطره تعریف میکنم از بی نظمی سپاه و بسیج تا نگن که فقط به آموزش و پرورش گیر میدی. 😀  این خاطره مربوط به دوران دفاع مقدس هست که فکر کنم این بردار بزرگوار یا اون موقع به دنیا نیومده بودن یا خیلی کوچیک بودن، البته تبعات اون به زمان ما هم کشیده شده و تقریباً چندتا خاطره میشه. 😀 خوب بگذریم جریان مال سال ۱۳۶۶ بوده قرار بوده بنده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۳۶۶ به خدمت اعزام بشم. از طریق پذیرش سپاه اقدام کرده بودم و روز موعود که خوب یادمه اون موقع ماه رمضان بود، گرمای خرداد ماه اهواز و روزه واقعاً سخت بود بنده روزه بودم و اول صبح بدون خدم و حشم و بدرقه کننده، تک و تنها ساک به دست به سمت محل اعزام رفتم. تعداد زیادی اون روز، روز اعزامشون بوده همه تا ظهر معطل بودن و حتی یک نفر نبود بیاد بگه چه کار کنیم سر ظهر یه نفر اومد و گفت که امروز اعزام نیست، برید منزل فردا بیایید. ما که اهوازی بودیم، منزلمون نزدیک بود و مشکلی برای روزه مون ایجاد نمیشد اما بنده خداهای شهرستانی که روزه را همون صبح خورده بودن دیگه نمیدونم با چه شرایطی به شهرهاشون برگشتن. باری ظهر مادرم از اینکه فرزندش از میدان جنگ برگشته خوشحال شد. 😀 فردا دوباره مراسم خداحافظی انجام شد و بنده راهی قربانگاه شدم 😀 باز هم سر ظهر همون خبر قبلی را دادند و علت را جور نشدن اتوبوس ذکر کردند. خلاصه جریان را طول ندم، روز سوم نزدیک ظهر، همه شرایط جمع شد و سوار اتوبوس شدیم و تونستم بعد از خروج از شهر حداقل افطار کنم.

حدود ۶ ماه از خدمت سربازیم گذشته بود که درخواست عضویت رسمی در سپاه را کردم و بالاخره قرار شد در تاریخ ۲۵ آذر ماه همون سال به دوره آموزش دیگری اعزام بشم. روز موعود فرا رسید، این دفعه چون تجربه‌ی اعزام قبلی را داشتم سر فرصت و سلانه سلانه حدود ساعت ۹ یا ۱۰ صبح رفتم. ملت باز هم معطل بودن یه ساعتی گذشت و من که باصطلاح تجربه داشتم، چون دیدم کسی جوابگو نبود، به منزل برگشتم و خودم را برای فردا آماده کردم. 😀 فردای اون روز هم حدود همون ساعات رفتم. کسی اونجا نبود. 😀 بله، بدشانسی اورده بودم. همون دیروز همه را سوار اتوبوس کرده بودن و بردن. 😀 به مسئول اعزام مراجعه کردم، گفت که اعزام شدن به شیراز، شما غایب بودید و الان باید خودتون به شیراز برید. 😀 رفتن به شیراز هم خودش یه حکایتی داره که تو یه فرصت دیگه تعریف میکنم.

خوب جریانات گذشت و گذشت و حدود پنج شش سال از اون زمان گذشت و دیگه جنگ تموم شده بود و محل خدمتم از منطقه جنگی به شهر منتقل شده بود، تایم اداری میرفتم و بعد از ظهرم آزاد بود، با حوزه‌ای که تو محلمون به تازگی افتتاح شده بود مراوده‌ای کردم و شبها درس میخوندم. بعد مدتی تصمیم گرفتم که دیگه رسماً و تمام وقت وارد حوزه بشم، برای این منظور، از سپاه استعفا دادم. برای صدور کارت پایان خدمت نیاز به یه برگ از دفترچه اعزام به خدمت بود که البته تو پرونده‌ام بود اما جریان خنده دار اینه که موقعی که دفترچه را صادر کرده بودن، مهر نظام وظیفه نخورده بود. 😀 تو این چند سال هم اصلاً کسی متوجه این نقیصه نشده بود. دفترچه را دادن و گفتن که حتماً باید مهر بشه و الا صدور کارت ممکن نیست. ظاهر قضیه این بود که دفترچه را ببرم به حوزه نظام وظیفه، یه مهر بزنن و دیگه مشکل حل میشه. اما کار به این سادگیا نبود. کلی تشکیلات تغییر کرده بود. موقع گرفتن دفترچه، نیروی انتظامی هنوز تشکیل نشده بود و حوزه نظام وظیفه مال شهربانی یا ژاندارمری بوده، تو این فاصله ژاندارمری و شهربانی و کمیته انقلاب اسلامی همه با هم ادغام شدن و نیروی انتظامی تشکیل شده بود. 😀 با یه مصیبتی که درست یادم نیست، کپی اون دفترچه را برابر با اصل کردن و مهر جدید روش زدن.

دیگه خسته شدم ادامه‌اش را که یه جریان دیگه است تو پست بعدی مینویسم یا همین را تکمیل میکنم.

۵ نظرات

  1. حاجی به نظرم ادامه نده این مطلب رو اون سال ها همه به خاطر وطن و دین و انسانیت وارد جبهه ها میشدن واگر هم بی نظمی بود به خاطر شرایط سخت جنگ بود که اصلا بی نظمی در کار نبوده میخواستید با بی ام و برید منطقه خب اتوبوس نبوده… اون زمان سرداران بزرگی چون حمید و مهدی باکری و همت با دست خالی یک وجب خاک ما رو به دشمن ندادن بی نظمی کجا بوده ؟؟! حاجی از امروز بگو از وضعیت امروز جامعه از بی نظمی های امروز که به خاطر شکم پرستی و هوا و هوس و دوری از راه شهدا داره اتفاق میافته به قول همسر شهید باکری شهدا خاکریز اخلاق را فتح میکردند و بر عکس امروز این دوستان دیروز شهدا از خاکریز بی اخلاقی عبور میکنند و بدتر از همه فکر میکنند برا اسلام است و اشکالی ندارد

  2. خیلی خاطراتتون شیرینه
    وقتی تموم شد افسوس خوردم خاطراتتون از سریال های ماه رمضون که خیلی بهتر بود
    الانم همینه وضعیت من دایی خودم چند سری رفت برا اعزام بازم گفتن بعدا بیاید
    مدلشه
    بعدش کلی به نظر میلاد منم خندیدم
    آخه پسر اگه تو رو کسی نشناسه فکرمیکنه چه شخصیتی کشوری لشکری نظر داده
    کشته ی این نظرات یاد امام و شهداتم
    همیشه ما وقتی همدیگه رو میبینیم بخاطر این حرفای قلمبه سلمبه کلی با میخندیم
    آقای هردان زیاد جدی نگیرید این معلم منافق رو 🙁

  3. با گوشی نظر دادم اشتباهات نگارشی رو ندید بگیرید

  4. سید میلاد حسادت نکن تو وبلاگ تو دست و دلم نمیره نظر بدم شعر قشنگی گفتی ها اما نظرم نمیاد راستش منم فعلا به اینترنت دسترسی ندارم و باگوشی وصل میشم اما نمیدونم چرا به وبلاگ اقای هردان این همه علاقه مند شدم روزی ۴۸ بار میام سر میزنم کاش یه نفر پیدا بشه یکم بحث و جدل کنیم اصلا حال خوشی ندارم یکی باشه دعوا کنیم اروم شم

  5. حاجی منظورم از جامعه امروز سازمان یا ارگان خاصی نبود خود من و سید میلاد بسیجی هستیم چرا وبلاگتون این همه سوت و کوره کسی نظر نمیده حتی خودتون عیدتون هم مبارک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کد امنیتی *