اینقدر خاطره تلخ و شیرین دارم که نمیدونم کدوم را بنویسم و نیاز به یه اشاره و یه محرک هست که یکی را انتخاب کنم جریان ضایع شدن سید میلاد را تو وبلاگش خوندم و این خاطره یادم اومد.
وقتی قم بودیم دیدن شبکههای تلویزیونی برامون مشکل بود و کیفیت مناسبی نداشتن، خصوصاً شبکه دو سیما خیلی ضعیف بود. یه آنتن خریدم و رفتم بالا برای نصبش، کارهای مربوط به قسمت پشت بام را انجام دادم، تلفن کارم داشت و تو اتاق بالا یه گوشی بی سیم داشتم، در حین مکالمه، داشتم پایین میاومدم. وقتی پشت بام مشغول کار بودم یه خانمی از دوستان همسرم اومده بود بهش سر بزنه، تو اتاق نشسته بودن و من هم از همه جا بیخبر با وضع بسیار نامناسب از نظر پوشش، تلفن به دست و در حال مکالمه وارد اتاق شدم. دیدم خانمی مانتو پوشیده روبروم نشسته. فکر کردم همسرم هست خواستم بهش بگم که قصد داره کجا بره که لباس بیرونی پوشیده که با دیدن همسرم اون طرف اتاق خشکم زد و مثل میلاد بدنم به شدت گرم شد و به سرعت از اتاق خارج شدم. 😀
چه جالب !
آره من هم اونجا بودم. وقتی رفتی انقدر خندیدیم. خیلی ضایع بود، وقتی اومدی داخل تلفن دستت بود و سلام کردی 😀
آدم به پدرش می خندد؟
بی تربیت راست میگه !!!!!! به پدرت می خندی !! ما کوچیک بودیم پامون رو جلوی بابامون دراز نمی کردیم!!!
خدا خیرتون بده.جالب بود.خندیدم.پیش میاد 🙂
من عقب افتادم و دو پست از وبلاگ شما رو هنوز نخوندم.فردا میخونم.
چرا نخوندی !
۱/۴ نمره منفی برای هر کدوم ! (میلاد میدونه یعنی چی)
داشتید چه تعمیری می کردید؟
در داستان بالا چند مشکل شرعی تکرار شده میبینیم که از شما الحاجی بعید است
۱. پشت بام رفته بودی چیکار؟آها برای آنتن خب سوال انحرافی بود
۲. پشت بام با پوشش غیر شرعی حاظر شدید بسیار بی شرعی است
۳. پشت تلفن کی بود که وقتی خانمت رو دیدی از جا پریدی؟ فکر کنم قاطی شد
۴. تلفنتون تصویری که نبوده ؟ چون بی شرعی بودی
۵. راستی آخر شنل قرمزی شنلش رو پیدا کرد؟
ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه ! :))
عجب ! عجب عجب !!