پنج شنبه ۲۸ مرداد، از اول صبح عازم قم شدم، اوایل شب رسیدم قم و البته اون شب خیلی خسته و کوفته از رانندگی، استراحت کردم و فرداش، جمکران و حرم، دعاگوی همه دوستان و عزیزان بودم. قرار بود که روز یکشنبه ۳۱ مرداد، اول صبح برگردم اما این کار یک روز زودتر صورت گرفت و امروز برگشتم. همه چیز عادی بود، دو سه بار، جهت استراحت توقف کردم و هر بار حدود ۱۵ دقیقه ای خوابیدم، به استان خوزستان و شهر اندیمشک هم رسیدم، اونجا را هم رد کردم، از شوش هم گذشتم و در حدود کیلومتر ۹۲ اهواز، ناگهان و در یک چشم به هم زدن، ماشین را خارج از جاده (سمت راست جاده) و در حال واژگون شدن دیدم، به زحمت کنترلش کردم و به جاده برگشتم، در اثر سرعت زیاد، این دفعه از سمت چپ جاده خارج و در آستانه واژگونی قرار گرفت، مجدداً به جاده برگشتم، بار دیگر از سمت راست جاده خارج شد و در اثر ترمز، چرخی زد و در جهت عکس خودروهای عبوری جاده و خارج از آن توقف کرد، اگر ماشین سنگینی از پشت سر، نزدیکم بوده حتماً تصادف خونینی صورت میگرفت و احتمالاً توفیق نوشتن این پست را پیدا نمیکردم. ماشین که متوقف شد، تعدادی قابل توجهی از خودروهای عبوری، کنار جاده ایستادند، راننده تریلی که میگفت از اول شاهد از کنترل خارج شدن ماشین بوده، به سرعت سمتم اومد و جهت جلوگیری از احتمال انفجار، شیر گاز را بست و باتری را از مدار خارج کرد. در این بین و پس از توقف چندین خودرو، یک موتور سیکلت که دو سرنشین داشت، جهت جلوگیری از تصادف و نخوردن به ماشینهای جلوی خودش، ترمزی میگیرد و هر دو نقش زمین میگردند، یکی از آن دو به شدت مصدوم میشود و افرادی که بعداً به صحنه رسیدند، کلهم اجمعون فکر میکردند که ماشین من به آنها زده و مصدومیت شخص در اثر تصادف بوده، بحمد الله شهود بسیار و اعلام سرنشینان موتور سیکلت، به عدم تصادف، بنده را تبرئه کرد و الا اوضاع به گونه ای پیش میرفت که احتمال گرفتاریهای بعدی هم بود.
علت حادثه به نظر کارشناسان سر صحنه، ترکیدن چرخ عقب بوده که چون در سرعت نسبتاً زیاد اتفاق افتاده، سبب انحراف خودرو شده و …
توسط جوانان غیور منطقه، چرخ ماشین به سرعت تعویض شد و میرفت که به خوبی و خوشی ختم حادثه اعلام گردد که یه بنده خدایی بهم گفت که کارتل ماشین صدمه دیده و روغنش کاملاً ریخته، این یعنی بکسل کردن تا اهواز، حادثه نزدیک غروب اتفاق افتاد حدودای ساعت ۲۰ و حالا دیگه، هوا کاملاً تاریک شده بود و باید به فکر خودرویی برای امداد میبودم، راهزنان سر گردنه امداد خودرو، که مانند لاشخوران، از مرگ و حادثه دیگران ارتزاق میکنند و برخی از آنان بویی از انسانیت و کمک به همنوع نبرده اند، با تماس یکی از حاضران سر صحنه، با تأخیر نیم ساعته حاضر شدند و قیمت گزافی را برای حمل ماشین تا اهواز مطالبه نمودند، جوان نیکو کاری که تا آخر کنارم مانده بود، با راننده امداد، شروع به چانه زدن کرد تا بلکه قیمت را به سطح مطلوبی پایین ببرد، با مداخله بنده و گفتن اینکه اینها کفن فروشان و مرده شورانی هستند که از مرگ و ضرر دیگران شاد شده و ارتزاق میکنند، راننده امداد را روانه کردم، به اهواز زنگ زدم و درخواست کمک نمودم، اکیپی از دوستان، آماده حرکت شدند، احمد، جوان نیکوکار ساکن روستاهای اطراف محل حادثه، یک لحظه هم حاضر نبود مرا ترک کند و مرتب میگفت اینجا امن نیست و … بالاخره قرار شد به روستا برود، کمک بیاورد و ماشین را تا پیش خودشان، جهت محفوظ ماندن از دستبرد، ببرد، تو این فرصت، در بیابان و وسط خارها، پتویی پهن کرده و نماز مغرب و عشاء را خواندم، نماز که تمام شد، خودرو یدک کشی آنجا توقف کرد و جوان خوش برخوردی به سمتم آمد و وضعیت را جویا شد، شرح ماجرا را گفتم و قبول کرد با قیمت مناسبی، تا اهواز، ماشینم را یدک بکشد، مشغول کار شد و من هم به اکیپ اهوازی خبر دادم که دیگه لازم نیست تشریف بیارن، شماره احمد را هم که ازش گرفته بودم، باهاش تماس گرفتم و تشکر کردم و گفتم که دیگه داریم میریم اهواز و زحمت نکشید. بالاخره ساعت ۲۳:۵۵ به منزل رسیدم، منزلی خالی از سکنه، خانم و دخترا امشب از طرف بسیج خواهران، عازم زیارت و پابوسی امام رضا علیه السلام بودند، خبری هم از جزئیات نداشتند و فقط خبر رقیق شده ای به خانم که از تأخیر غیر عادی نگران بود و مرتب زنگ میزد، داده بودم.
خدا رو شکر که دفع بلا شده !!!
منو بگید این وسط چه سوالاتی میپرسیدم :دی
الحمدلله بخیر گذشت…
اگر اطلاع میدادید و ما خدمت شما مشرف میشدیم دفع بلا میشد
خخخخخ