توی نظرات پست قبلی آقا سید میلاد یه مطلبی از دوستشون نقل کرده که منو یاد یه خاطره انداخت. دوسال پیش ماه رجب قم بودم تعدادی از طلاب مدرسه هم یه اردوی درسی داشتن و اونها هم قم بودن. برای شب نیمه رجب برنامهای ترتیب داده بودن برای رحلت حضرت زینب سلام الله علیها یه سخنران میخواستن من یکی از علما را پیشنهاد کردم و هماهنگی لازم را انجام دادم. مراسم شامل نماز مغرب و عشاء به امامت اون بزرگوار و بعد سخنرانیشون بود. قرار شد خودم برم اون بزرگوار را بیارم. روز موعود فرا رسید و من دنبال ایشان رفتم. منزلشون توی یکی از کوچههای خیابان صفائیه بود جایی که جای پارک تو ساعات شلوغ به سختی یافت میشد. بالاخره یه جای پارک نزدیک منزل اون آقا پیدا کردم و رفتم درب منزل را زدم درب را که باز کردن یه دفعه چشمم به سمت پاهام دوخته شده و خشکم زد یه لنگه از نعلین تو یکی از پاهام بود و پای دیگه یه لنگ دمپایی آبی رنگ ضایع. 😀 اشتباه از تو ماشین اتفاق افتاده بود. من همیشه تو ماشین نعلین دارم و برای جاهای رسمی و ملاقات با افراد اون را پام میکنم و دمپایی هم برای راحتی و توی جاهای معمولی. حاج آقا که تشریف اوردن به بهانه اوردن ماشین به سرعت از او دور شدم و اولین کارم تو ماشین اصلاح وضع بود. از این موارد البته زیاد اتفاق افتاده همین چند ماه پیش یه شب رفته بودیم منزل پدر خانم اونجا حاجی یه لنگ از نعلینم را دید که جفت یه لنگ دمپایی هست. 😀 فکر کرد که کسی اشتباهاً لنگ دمپاییش را گذاشته و لنگ نعلینم را برده برای همین اهل خانه را مخاطب قرار داد و گفت کی دمپاییش را لنگه به لنگه پاش کرده بیاد نعلین این آقا(منظورش من بود) را بده. من اومدم و چون جمع خودمونی بود گفتم حاجی خیالت راحت، کسی نبرده بلکه دامادت از خونه به همین صورت اومده. 😀
خنده ای کردیــــــــــــــــــــــــم
کفش منظورتونه دیگه !
عربی میگید آدم یه جوری میشه
قالب وبلاگم رو عوض کردم
خوشحال میشم نظرتون رو در موردش بدونم
خیلی جالب بود.چند روز هستش منم میخوام خاطره ی دیگه ای تویه وبلاگم بنویسم ولی اکثر خاطراتم قابلیت مطرح شدن در وبلاگ رو ندارن خیلی ضایع هستن 🙂
شما خاطره امروز رو مطرح کن !