در پست قبلی، خبر درگذشت دوست عزیزم، آقای دلفی را به اطلاع رساندم، منتظر بودم که از شیراز برگردد و دیدارها تازه شود، آخرین باری که دیدمش، سه هفته قبل از درگذشتش بود، رفته بودم اهواز، شب جمعه ای بود و بهش زنگ زدم، چند روزی بود که از بیمارستان مرخص شده بود، گفتم اگر حالت مساعد هست، با هم بریم زیارت اهل قبور، قبول کرد و خوشحال شد، اما نرفتیم، چون حالش واقعاً مساعد نبود، رفتم منزلشون و یه ساعتی پیشش بود و از مشکلات و گرفتاریهای بیمارستان میگفت و …
دیگه قضیه تمام شد و خبر فوتش رسید، دوشنبه فوت کرد و سه شنبه رسید اهواز و چهارشنبه مراسم تشییع بوده، خواستم سه شنبه شب برم اهواز که متاسفانه به علت تداخل ساعات درسی، نشد. صبح چهارشنبه، یه درس را برگزار کردم و سریع رفتم اهواز، وقتی رسیدم که دیگه دفنش کرده بودن، میخواستم نماز و تلقینش را خودم بخونم که نشد، به اطرافیانش گفته بود که میخوام حاجی تلقینم را بخونه، به من میگفت حاجی. خدایش رحمت کند.