خرید کولر و فراموشی موبایل

این آقای داماد همیشه کارهاش را دقیقه ۹۰ انجام میده، مثل پدرش. 😀 قبل از رفتن به سفر تهران، تأکید کردم که کولر را نصب کنه، یه بار گفت هوا داره خنک میشه، یه بار گفت امروز فردا کولر میاد، یه بار گفت یه کولر خراب داریم فنش سوخته، تعمیرش میکنم و میذارم تو خونه، من هم بهش گفتم حرف گوش کن چیزی که بهت میگم را انجام بده، کولر نو بیار نصب کن، آخرین خبر این بوده که امروز کولر میرسه، گفتم اگر قرار بود از آمریکا بفرستن تا الان رسیده بود، یه دوستی داره از شهرهای استان که نزدیک نمیدونم کدوم بندر هست، کولر میاره، بعد از ظهر شد و هنوز نرسید. دیگه فرصتی نمونده و جمعه عروسی هست، جهاز عروس را داشتن می اوردن تو خونه و خونه بدون کولر، اهواز هم تا آبان ماه کولر نیاز داره، خودم ورود کردم و حکم حکومتی کردم که به دوستت بگو دیگه کولر نفرسته، خودم دارم میرم یکی بخرم، هماهنگ کردم با کارشناس محترم برنامه، 😀 یکی از دوستان عزیزی که همیشه زحمتش میدیم، البته کم هم اذیت نمیکنه، هر طور بود، راضیش کردم باهم بریم کولر بخریم، بردمون تو یه کوچه تنگ پر ترافیک وسط بازار، گفتم که اینجا جای پارک نیست، شروع کرد موعظه کردن که توکل کنید به خدا، گفتم من خودم ختم این منبرها هستم، باید فکر و عقلمون را به کار ببریم و توکل به خدا کنیم نه اینکه خودمون را بندازیم تو شلوغی به امید پیدا کردن جایی برای پارک، بالاخره، بنده که همیشه کوتاه میام، حرف، حرف خودش شد، رفتیم داخل و گیر افتادیم، پیاده اش کردم، در فروشگاه مورد نظرش، گفتم شما کولر بخرید من از این مهلکه نجات پیدا کنم، بر میگردم پیش شما و کولر را میبریم، کار تمام شد، زنگ بزن میام، کارت بانکی و رمزش را هم دادم و رفتم، از اون مهلکه خارج شدم و وارد مهلکه دیگری شدم، به هزار زحمت و مصیبت تونستم ماشین را خارج کنم، بنزین هم داشت تموم میشد و خوف موندن در راه بود، گفتم زنگ بزنم و بهش بگم که میرم پمپ بنزین، اینجا بود که متوجه شدم، گوشیم را اصلاً با خودم نیاوردم و منزل جا گذاشتم، 😀  دیگه چاره ای نبود، باید میرفتم بنزین میزدم، خونه هم دور بود و نمیتونستم برم گوشی را بیارم، گفتم حقشه، 😀 بذار بچشه وقتی کار داشته باشه و زنگ بزنه و کسی جوابش را نده، چه حسی بهش میده، آخه همیشه کارش همینه، ده ها بار باید تماس بگیریم تا جواب بده، بعد از بنزین زدن برگشتم تو همون خیابان شلوغ، البته خلوت تر شده بود و جای پارکی گیرم اومد، رفتم به فروشگاه مورد نظر، اثری از رفیقم ندیدم، از فروشنده پرسیدم قضیه را، گفت که کولر خرید و فاکتور شده به نام آقای هردان، گفتم بنده خدا لابد خیلی با من تماس گرفته بود، من گوشیم را فراموش کردم، گفت شماره اش را بدید، من هم که شماره حفظم نبود، زنگ زدم به داماد و ازش خواستم بهش خبر بده که من برگشتم فروشگاه و منتظرش هستم، تا بلکه بنده خدا کمتر اذیت بشه و حداقل برای برگشت، دچار مشکل نشه. که دیگه دیر شده بود و برگشته بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کد امنیتی *