جمعه ۲۶ شهریور بود که یکی از معاونین مرکز مدیریت حوزه استان، بهم زنگ زد، بعد از تحویل دادن مدیریت، تماسهام به طرز محسوسی کاهش یافت، شماره را که دیدم با خودم گفتم که شاید طبق عادت همیشگی و از روی فراموشی قضیه تغییر و تحول، با من تماس گرفته، گوشی را جواب دادم، فرمودن که سهمیه دیدار مقام معظم رهبری در روز عید غدیر، به تعداد محدودی داریم، مدیران مدارس را داریم میبریم، گفتم که بنده دیگه مدیر نیستم، گفت میدونم ولی شما را هم در نظر داشتیم، تشکر کردم و فوری قبول کردم، شماره ملی و نام و نام خانوادگی کامل براشون پیامک کردم، روز حرکت فرا رسید و دوشنیه ۲۹ شهریور ساعت ۱۳:۳۰ قرار بود تو ایستگاه جمع بشیم و بلیتمون را بدن و راه بیفتیم، ساعت دقیق حرکت قطار را نمیدونستم، اما حدس میزدم که حداقل نیم ساعت بعد از تجمع باشه، از ۱۳:۳۰ گذشته بود که به راه افتادم، یکم ترافیک بود و دقیقه ۹۰ و در حالی که همه سوار شده بودند، رسیدم، بلیت هم دستم نبود، مصمم بودم که هر طور باشه به این سفر برم، حتی اگر قطار حرکت میکرد، با ماشین میرفتم اندیمشک و اونجا سوار قطار میشدم، هماهنگی شده بود و مأموران کنترل به محض ورودم به ایستگاه، بدون اینکه چیزی بهشون بگم، فامیلم را به زبان آورد و ازم پرسید، بله را گفتم و به سمت قطار دویدم، لحظه آخر توقفش بود، و تا سوار شدم، حرکت کرد، تماس گرفتم و جای استقرار رفقا را پرسیدم، پیداشون کردم، جمع بسیار خوب و با صفایی از مدیران و مسئولین حوزه بودن، بحثهای بسیار مفیدی هم در طول مسیر رد و بدل شد، با توجه به سابقه مدیریت چندین ساله بنده و بعضی دوستان همسفر، خیلی میخواستن از نظرات و حرفهامون استفاده کنن، بنده هم مشکلات و مسائل موجود حوزه علمیه را از دیدگاه خودم بیان کردم و چندین انتقاد اساسی هم متوجه وضعیت موجود کردم، بالاخره شب فرا رسید، بنده که از نماز صبح بیدار بودم، دیگران هم خسته بودند، البته بعضیا در طول روز تو قطار خوابیده بودن، حوالی ساعت ۴:۳۰ بیدار شدم و دیدم قطار ایستاده، رفتم تو سالن ببینم کجا رسیده، ایستگاه آشنایی دیدم که قلبم همانجا پیاده شد، قبلاً همه اش اونجا پیاده میشدم، بله ایستگاه راه آهن قم بود، خاطرات دوره سکونت در قم، مثل یک فیلم مستند از جلوی چشمم گذشت، تقریباً یک ساعت بعد تو یه ایستگاهی برای نماز صبح توقف کردیم، بعد نماز دیگه نخوابیدم، ساعت ۷ تو ایستگاه تهران بودیم، بلافاصله به سمت خیابان مجاور ایستگاه رفتیم، اتوبوسها آماده بودن، سوار شدیم و مستقیم بردنمون سمت بیت رهبری، ساعت ۷:۳۰ بود که اونجا رسیدیم، فکر میکردیم ما خیلی زود رسیدیم و به راحتی جا گیرمون میاد، انبوه جمعیت را دیدیم که دارن به سمت بیت میرن، بالاخره تا ساعت ۹:۳۰ ورود ما به حسینیه میسر شد، مقام معظم رهبری هم ساعت ۱۱ تا ۱۲ سخنرانی فرمودند، قبلش مداحی و تلاوت قرآن و ابراز احساسات و اشعار حضار بود. ساعت ۱۲ که سخنرانی تمام شد، وقت خروج با یه صحنه جالبی روبرو شدم، یکی از طلاب سابق مدرسه را دیدم که عمامه سرش بود، این شخص را کلی باهاش مشکل داشتم و نمیخواست معمم بشه، بالاخره برای همین مسأله مجبور به انتقال از مدرسه شد، اومد سمتم و سلام علیک مفصلی کردیم و گفتم کی به سلامتی، گفت حاج آقا یادتون هست من گفتم باید به دست مقام معظم رهبری معمم بشم؟ قبل از سخنرانی توسط ایشان معمم شدم، براش دعا کردم و خدا حافظی کردم و به سوی کفشداری و اتوبوسها رفتم، ساعت یک ظهر بود که رسیدیم ایستگاه راه آهن، داشت اذان میگفت، مستقیم رفتم مسجد حر ایستگاه، وضوی نماز صبحم هم بود. 😀 سریع رفتم و به نماز جماعت رسیدم، بعد رفتم داخل ایستگاه و بخش کنترل بلیت و سوار شدن به قطار، ساعت ۱۴:۱۵ قطار حرکت کرد، برای برگشت هم یکی از اساتید مسن حوزه، هم سفرمون بود و کلی خاطره گفته شد و بحث های مفیدی، رد و بدل شد. استادی که تا کنون بنده و ایشان فقط اسم همدیگه را میدونستیم و در حد سلام علیک باهم حرف زده بودیم. امروز ۳۱ شهریور، ساعت ۵:۱۵ دقیقه صبح هم قطار رسید به اهواز، تو بلیط نوشته بود ساعت ۶:۲۵ میرسه، اگر گفتید چرا اینطور شد ، در حالی که قطارها همیشه با تأخیر میرسن؟ با هوشها نظر بدن. 😀
فکر کنم با سرعت غیر مطمئن حرکت کرد و لایی کشیده وسط راه :دی
(بماند که یکساعت کشیدن عقب زمان رو )
یک باهوش: ساعتا یک ساعت به عقب برگشتن –
با این حال در واقع ۱۰ دقیقه تاخیر کرده
داداش باهوش ، ۵:۱۵ رسیدن ، قرار بوده ۶:۲۵ برسن. چطوری محاسبه کردید که ۱۰ دقیقه تاخیر کرده؟
حاج آقا چی میشه یه برنامه بزارید ما هم بریم بیت رهبری…