امروز در یک اقدام نابخردانه و در حالی که دیروز و امروز، باران نسبتاً خوبی باریده بود و میدونستیم همه جا گلی است، تصمیم گرفتیم به اطراف شهر بریم و اگه یه جای مناسبی پیدا کردیم، یه چای آتشی درست کنیم، البته چون احتمال آتش درست کردن، کم بود، با خودمون شیر برده بودیم که با اجاقی که همیشه تو ماشین هست، گرم کنیم. همه چیز به خوبی و خوشی پیش رفت، یه جای نسبتاً مناسب هم پیدا کردیم، به جای چای، شیر گرم کردیم و خوردیم، وقت برگشت به خاطر باریک بودن جاده، مجبور بودم که عقب عقب حرکت کنم، بچه ها هشدار دادن که بوی گاز تو ماشین هست، احتمالاً شیر اجاق را خوب نبسته بودیم و ممکن بود یه فاجعه به بار بیاد، یه لحظه داشتم فکر میکردم که توقف کنم و برم صندوق را باز کنم و شیر اجاق را محکم کنم، یه لحظه غفلت کردم و ناگهان، ماشین در آستانه چپ شدن کامل قرار گرفت، بله چرخهای عقب منحرف شده بودن و نصف ماشین رفته بود تو جوی نسبتاً بزرگی که کنار جاده بود، همه یکه خوردن و من بهشون دلداری دادم و خواستار حفظ خونسردی شدم، بچه ها پیاده شدن و من آخر همه اومدم پایین، در همین حین یه پراید که متوجه نشدیم از کجا اومده و به کجا میره، سر رسید، تلاش کردن که با سیم بکسل کمکمون کنن، اما پراید اصلاً قدرتش را نداشت. البته قدرتمندتر از پراید هم نمیتونست کمکی بکنه، یکی از اهالی محل به نام سید کریم، که نفهمیدم تو اون پرایده بود یا رهگذر، پیش ما موند، پراید قرار بود بره و اگه جرثقیل پیدا کنه، کمک بفرسته، البته دیگه خبری ازش نشد، زنگ زدم به دایی بچه ها که یه وانت نیسان داشت و احتمالا میتونست کمکی کنه، متاسفانه کلی لفتش داد تا خودش را به ما رسوند، وقتی رسید، یه باران مفصلی اومده بود و زمین خیلی لغزنده شده بود، دیگه نیسان نمیتونست کاری بکنه و ممکن بود، لیز بخوره و خودش هم گرفتار بشه، به هر حال نتونست کاری بکنه و فقط خانم و دخترها را برد که تو سرما و باران نمونن، من و علی و سید کریم همچنان، در صحنه بودیم، پسر عموی سید هم رسید و بعد برای پی پیگیری تراکتور رفت و پس از مدتی، دست از پا درازتر پیش ما برگشت، در این مدت، من بیکار ننشستم و با موبایل، یه جرثقیل را هماهنگ کردم، سومین تماس به نتیجه رسید و قرار شد که نیم ساعت الی یک ساعت بعد، در محل باشد، البته در زمانی کمتر از یک ساعت، و با آدرس دادن سید کریم و روشن کردن چراغهای راهنما و چراغهای دستی شارژی که همراهمون بود، بالاخره ما را پیدا کرد، با بکسل کردن، کاری از پیش نبرد و مجبور شد، ماشین را کامل، بلند کنه و روی جاده بذاره، بالاخره ساعت ۲۱ و ۱۰ دقیقه، مساله به خوبی و خوشی و با هزینه ۶۰ هزار تومان، به پایان رسید.
حاج آقا کمی سر کیسه را شل کنید ، یه ماشین شاسی بلند بگیرید
باور کنید کیسه ندارم، پولها همینطوری تو خونه ریخته 😀
حاج اقا پیکانتون رو خریداریم نمیفروشید؟؟؟