دیشب باد چرخ عقب، سمت راننده خالی شد، البته دیگه به خونه رسیده بودیم و ماشین را بردم داخل، امروز خواستم زاپاس بذارم و چرخ پنچر را ببرم پنچرگیری، هر کاری کردم، پیچهاش باز نشدن، ممکنه بعضی بدخواهان و معاندان، بگن دیگه پیر شدی و نمیتونی حتی یه پیچ را باز کنی. 😀 اما اینطور نیست و زوری که زدم برای باز کردنشون، سبب کج شدن آچار هم شد و فایده نداشت. متخصصان گفتن راهی نداره مگر با دستگاه صنف متعهد و زحمت کش پنچر گیر باز بشه، از آنجا که بنده آدم مجهزی هستم، پمپ برقی هم تو ماشین داشتم، چرخ را باد کردم و سریع رفتم برای پنچر گیری، بنده خدا هم با دستگاه مخصوص، بازش کرد و پنچری را گرفت، تا اینجا همه چیز به خوبی و خوشی گذشت، برای بستن گفتم که جناب اگه میشه با آچار معمولی ببندید تا دفعه بعد قابل باز کردن باشه، اون هم به شاگردش که برادرش بود گفت که بذار روی شماره ۲ و سفت کن، شماره ۲ بی اختیار ذهن منحرفم را برد به جای دیگه و رمز بچه ها با مامانشون. 😀 خانم در تمام این مراحل نشسته بود تو ماشین و قرار بود بریم منزل مادر، جهت شام، تأکید شده بود که زود بریم، راه افتادیم، تو مسیر علی زنگ زد و در اثر یک اشتباه استراتژیک که فکر میکرد شام، میهمان عمه اش هست که منزلشون خیلی دوره و حتماً باید با ما می اومد، درخواست کرد که بریم خدمتشون و با خودمون ببریمش، ما هم، امتثال امر کردیم و رفتیم خدمتشون، مقداری از مسیر را که رفتیم، صدای عجیبی در چرخ عقب پیدا شد، یکی دو بار توقف کردم و بررسی کردم، ظاهراً همه چیز مرتب بود، درب حوزه علی توقف کردیم و منتظر بودیم تا وسایلش را جمع کنه و بیاد، از خانم خواستم که پیاده بشه و نگاه کنه و من یکم ماشین را ببرم جلو، خبر رسید که چرخ به طرز وحشتناکی تاب داره، پیاده شدم و متوجه شدم که هر چهار پیچش شل هستن و با دست میچرخن، یعنی بنده خدا شماره ۲ کرده تو بستنشون. 😀 خوب این مشکل با یه آچار چرخ ساده حل میشه، اما من آچار را که برای تعویض چرخ، بیرون اورده بودم، تو ماشین نذاشتم. خلاصه بعد از کلی معطلی، زنگ زدم خواهر زاده ام و خودش را رسوند و مشکل حل شد.