به میمنت و مبارکی، امروز ولیمه ازدواج فرزند ارشدم، آقا محمد بود، روز مبارک نیمه شعبان همین امسال، عقدشون بود که در پست جداگانه ای گزارش آن به عرض شما رسیده بود، تو اهواز مرسوم هست که ولیمه را شب میدن، آدمهایی که کارهاشون را دقیقه ۹۰ انجام میدن، معمولاً جا و زمان مناسب و تالار خوب، گیرشون نمیاد، من هم دقیقه بالای ۹۰ اقدام کردم برای تالار، علتش هم اختلاف نظر در باره ولیمه دادن و ماه عسل و … بوده، بالاخره قرار شد که دعوتی راه بندازیم، به خاطر در پیش بودن ماه محرم الحرام و کثرت مراسمات ازدواج، تقریباً برنامه شب همه تالارها، پر بود، یکی از تالارها پیشنهاد داد که ظهر ناهار بدید، من هم جرقه ای در ذهنم زده شد و با اخوی مشورت کردم، گقتم اگر برنامه را برای ناهار بذاریم، تو فامیل سوژه نمیشیم؟ گفت: «تو فامیل که سهله، تو کل اهواز سوژه میشید» 😀 بعد ادامه داد که شما روحانیون همه چیزتون خاص هست، خیلی کسی بهتون گیر نمیده، به والده هم گفتم، ایشان هم تایید کردند، مادر داماد هم مشوق بود تو این قضیه، بالاخره ده روز قبل، تالار را برای امروز هماهنگ کردیم، دعوت کردن هم قرار شد تلفنی و حضوری باشه، میهمانان هم از گروه های مختلفی تشکیل میشدن، فامیل بنده، فامیل خانم، دوستان بنده از طلبه و مسجدی و غیره، و همچنین دوستان همسرم، کل برآورد ما برای میهمانان ۴۰۰ نفر بود، سفارش غذا هم، به همان تعداد داده شده بود، در عمل بیش از ۳۰۰ نفر میهمان نداشتیم، غذاهای اضافه را هم بردیم و بین اقوام و همسایگان و چند خانواده مستمند تقسیم کردیم. یکی از مشکلاتی که با اکثر فامیل و دعوتیاشون دارم اینه که اگر برای ناهار دعوت باشن، ساعت ۸ یا ۹ صبح دیگه باید حاضر باشن، من که اصلاً زود نمیرم هیچ، اگر به موقع برم هم خوبه، برای دعوتیهای فامیلی معمولاً سر وقت میرسم، همه هم اخلاقم را میدونن، بهشون میگم من مثلاً برای ناهار دعوتم بیام از ساعت ۸ صبچ چه کار کنم؟ بعضیا معتقدن که زود رفتن سبب میشه که مقدار زمان بیشتری نزد اقوام باشیم و خود بودن نزد آنها لطف خاص خودش را داره، ممکنه این نظرشون درست باشه، اما من نمیتونم ساعتها بدون هیچ گونه فعالیت و کار خاصی فقط بشینم و حرف بزنم یا به حرف گوش بدم، اون هم ممکنه حرفایی باشه که با گروه خونم سازگاری نداشته باشه، امروز هم بسیاری از اقوام زود اومده بودن، یکیشون ساعت ۸ و نیم زنگ زد و گفت که آدرس تالار کجاست، آدرس بهش دادم و به شوخی گفتم که حاجی قراره ان شاء الله ناهار داده بشه، برای صبحانه نیست، من هم تا ۱۱ و نیم نمیام. 😀 تقریباً یازده و نیم گذشته بود که من و خانواده رسیدیم تالار، میزبانان بعد از میهمانان رسیدن، برای شوخی و خنده، بعضی از میهمانان نقش میزبان را برای بنده بازی کرده و خوش آمد گویی گرمی کردن و مرتب میگفتن خیلی ممنون تشریف آوردین و مجلس را منور فرمودید. 😀 من هم که عین خیالم نبود و اصلاً کم نمی آوردم. 😀 بالاخره مجلس، به خوبی و خوشی، ساعت ۳ بعد از ظهر تمام شد، عروس و داماد با ماشین مخصوص به جای نامعلومی رفتند، البته قرار شد یکم بگردن توی شهر البته بدون ماشین های بوق زننده و شلوغی، فقط خودشون قرار بود برن، بنده به خیال اینکه همه چیز تمام شده، پس رفتن آخرین میهمانان، راهی منزل شدم تا استراحتی بکنم، همین کار را هم کردم و مختصری استراحت کردم، نماز مغرب و عشاء را تازه خونده بودم که محمد زنگ زد و گفت داریم میاییم منزل و یه هیئتی همراهمون هست، مادر و خاله ها و عمه های عروس، شما و مادر اونجا باشید، بلند شدیم و رفتیم منزل عروس داماد، اونجا تو دقایق آخر توسط دوستان، مرتب شده بود و جی قابل قبولی برای زندگی زوج جوان شده بود، گروه بدرقه کننده عروس اومدن و یکم نشستن و همه به جز مادر و یکی از عمه های عروس، رفتند، من هم سریع رفتم بازار و مقداری میوه و شیرینی و تنقلات خریدم و اوردم تو یخچال گذاشتم، بعد هم مادر و عمه عروی را بردم که برسونم. سوت پایان مراسم را کشیدم و بعد یه راست رفتم منزل و مشغول کار و برنامه های عادی خودم شدم، البته تا مدتی برنامه عادی نخواهد شد و دوستان و آشنایان برای تبریک میان منزلمون، به ویژه کسانی که نتونسته بودن تو میهمانی شرکت کنند. گزارش تصویری را ادامه مطلب از دست ندهید.