از ابتدای سال تحصیلی، و قبل از آن که پست مدیریت را تحویل دادم، خیلی کم تو مجامع عمومی و مراسمات حوزه شرکت کردم، یعنی اساساً جایی نرفتم، هر سال فصل پاییز، فصل تفریح و بیرون رفتنم بود، تقریباً هر هفته یک بار، حداقل برای صرف چای آتشی، به طبیعت پناه میبردیم و ساعاتی از هیاهوی شهر دور میشدیم، برای همین بهترین فصل ما پاییز بود، وقتی باران میبارید که دیگه آخر شادی و سرور بود، سوار ماشین میشدیم و گشت و گذار مفصلی میرفتیم، بعضی از خاطرات مربوط به گیر افتادن ماشین، مربوط به چنین ایامی بوده، پاییز امسال، کلاً پاییز متفاتی بوده و اصلاً بیرون نرفتیم، جز یه بار، اواخر آبان، یکی دو روز قبل، از حوزه بهم زنگ زدن و برای همایش خانواده دعوتم کردن، پاسخ قطعی ندادم و مردد بودم، حس بیرون رفتن و شلوغی نداشتم، به خاطر زهرا خانم، که مدتها تو خونه محصور بوده، امروز و دقایقی قبل از رفتن، به خانواده اطلاع دادم، گفتم اگر مایلید، آماده بشید، من میرم مسجد، نماز ظهر و عصر میخونم، اومدم باید حرکت کنیم، اولین برنامه شون ناهار بوده، برنامه در مجتمع فرهنگی فجر تدارک دیده شده بود، برای اولین بار تو عمرم، خانمها زود آماده شدن و به محض برگشت از مسجد، سوار ماشین شدن و حرکت کردیم، بعد از ناهار، جلسه داشتن اختصاصی خانمها، من زهرا را برداشتم و به فضای سبز محوطه بردم، تاب و سرسره هم فراوان بود، خانواده هم تو جلسه اختصاصی شرکت نکردند و به ما پیوستند، ساعتی را زهرا خانم، چرخید و وقتی از تمام وسایل موجود دیدن کرد، رضایت داد که برگردیم.
این عکسها را به افراد قولش را دادم که منتشرشون کنم.
سوژه کلاس فقه امسال، ۵ سال قبل هم سوژه کلاسم بوده، اون موقع طلبه مبتدی بود.
این آقا سید بزرگوار هم فرصت را مغتنم شمرده و سوال شرعی مطرح کردند.
تجدید دار و سلام علیک با بعضی از حضار محترم
چندتا سید با هم گیر اوردم و ازشون عکس گرفتم.
ایشان هم رئیسی هستند در مدرسه دیگری که بنده تدریس دارم و از ترسش عکسش را منتشر میکنم 😀
سلام
حاج اقا چرا پاییز نرفتید بیرون؟ بیرون رفتناتون کلی پستای خوب ایجاد میکرد برای وبلاگ …