چند روز قبل از دبیرستانی که علی را ثبت نام کرده بودم بهم زنگ زدن و گفتن که روز چهارشنبه صبح علی برای مصاحبه بیاد مدرسه ساعت را پرسیدم گفتن ۹ صبح هست. اون شب یا اصلا نخوابیده بودم یا خیلی کم خوابیده بودم، شبهای ماه مبارک خصوصاً اواخرش که صبحها مدرسه تعطیله اینجوری میشه. ساعت ۹ به زور بیدار شدم و با علی راهی مدرسه شدیم، ساعت حدود ۹:۱۵ رسیدیم، با خودم میگفتم که دیر شده و الان وقت مصاحبه علی میگذره اما وقتی رسیدیم دیدیم اونجا اصلاً خبری نبود، یکی دو نفر هم برای مصاحبه اومده بودن، پس از پرس وجو متوجه شدم که مسئول مصاحبه که مدیر دبیرستان هست هنوز نیومده بنده خدایی که اونجا بود گفت که شما تشریف ببرید، وقتی مصاحبه تموم شد بهتون زنگ میزنیم، هنوز آقای مدیر نیومده ایشان باید مصاحبه را انجام بده. من یه کار اداری اون طرفا داشتم که فرصتی خوبی برام ایجاد شده بود، رفتم دنبال کارم، با کمال تعجب کار اداری خیلی طول نکشید و به خیال اینکه الان دیگه مدیر اومده و مصاحبه انجام شده به سمت دبیرستان رفتم، چون گفته بودن خودشون زنگ میزنن من دیگه داخل نرفتم و همونجا تو ماشین موندم، هوا گرم بود و خیس عرق شدم، با کمال تعجب دیدم تازه آقای مدیر تشریف اورده و به آرامی و آهستگی و انگار نه انگار کسانی منتطر تشریف فرمایی ایشان باشن، درب مدرسه را باز کرد و با ماشین وارد شد، نگاه به ساعت کردم دیدم پنج دقیقه مونده بود به ساعت ۱۰ ، با خودم گفتم که حتماً علی اولین نفره چون بهم گفته بودن ساعت ۹ بیایید، یه ربع ساعت منتظر میشم و میرم داخل. در همان حال و در گرما موندم تا ساعت ۱۰:۳۰ که دیگه مطمئن بودم مصاحبه علی تموم شده، رفتم داخل، همون بنده خدا بهم گفت حاج آقا من گفتم خدمتتون زنگ میزنم، حدود پنج نفر قبل از ایشان هستن و ممکنه حدود یک ساعت دیگه طول بکشه.!!! با تعجب گفتم اون بزرگواری که باهام تماس گرفته بود گفت ساعت ۹ بیایید، خوب میتونست بگه ساعت ۱۱ نوبت مصاحبه شماست. گفت که بهتون گفتن ۹ به بعد، گفتم ۹ به بعد شامل تا شب هم میشه این چه جور برنامه ریزی و علاف کردن مردمه؟ بیرون رفتم و دوباره نشستم تو ماشین، یادم اومد چند ماهه میخواستم یه وسیله برای ماشینم بگیرم، فرصت را مغتنم شمرده و به بازا لوازم یدکی که فاصله زیادی با اون مکان نداشت رفتم و خرید کرده و برگشتم. تا توقف کردم موبایلم زنگ زد، شماره را شناختم. از همون دبیرستان بوده، علی پشت خط بود گفتم بیا من همینجا هستم. ساعت را هم برای ثبت در این پست نگاه کردم ۱۱:۰۶ بود دو ساعت معطلی مفید و انجام دو کار عقب مانده. البته فکر کنم به علی خیلی بدتر گذشته باشه که باید خودش بنویسه.
این حاجی ما فقط گیر میده به اموزش و پرورش نمیدونم فقط فرهنگیان بی مسولیت اند و ..شاید مدیر بنده خدا رو اداره تبلیغات فلان یا ب سی ج جهاد فلان اداره بوق اصلا توهین نشه یا رییس ده تا اداره اینجوری تو اون ساعت دعوت کردن برای یه جلسه یا همایش که اندازه حقوق یک ماه کل معلما کشور خرج اون همابش شده و تاثیرش هم همه میدونن چقدر زیاده و کلی به فرهنگ و علم مدعویتن می افزاید و نیازی به دانشگاه و مدرسه نیست ش دعوتش هم ده دقیقه قبل جلسه انجام میشه و مدیر هم اگه نمیرفت فرداش مقابل هزاران نفر باید پاسخگو میشد وحتی ….. سانسورش کردم اخرش رو یعنی کل متن سانسوره
این حاج میلاد منم ما هم چون خودش معلمه فقط وکیل مدافع آموزش و پرورشه. اگر یه مطلب اعتراضی بود یه چیزی. اگه اعتراض به دستگاههای دیگه خصوصاً بسیج بوده که پشتیبانی شدیدی میکرد. برای رفاه حال خوانندگان اینچنینی عرض کنم که بنده اگر به جلسه بسیج دعوت بشم حداقل با یک ساعت تأخیر میرم چون تا حالا یادم نمیاد یه جلسه سر موعد مقرر شروع شده باشه 😀
اگه این مطلب را نوشتم چون واقعاً برای آموزش و پرورش احترام خاصی قائلم و انتظار ندارم اینطور عمل کنن آخه ناسلامتی اونها معلم نسل جدید هستن اگه خودشون رعایت نکنن دیگه واویلا.
در پایان یه خاطره از سپاه تو پست بعدی مینویسم تا بدونید که فقط به آموزش و پرورش گیر نمیدم. 😀
کلا همه جا رویه بر الاف کردن مردمه
حوزه،دانشگاه،مدرسه،مکتب،سپاه،ارتش،تهران،شهرستان ها…
مرگ بر ضد ولایت فقیه!!!