روز جمعه، یعنی دو روز قبل، زهرا خانم را جهت تعویض پانسمان به بیمارستان بردم، از قبل نوبت داده بودن ولی خود دکتر نیومده بود، منشی گفت که کار خاصی نمیخواد انجام بده و خود دکتر سپرده که مواردی مثل شما، انجام داده شود مع ذلک اگر میخواهبد خود دکتر را ببینید، باید روز یکشنبه بیایید. من قبول کردم و دستیار دکتر قسمتی از گچ را باز کرد و زخم را ضد عفونی کرد، نمیدونید این دو هفته چقدر بر من سخت گذشت و هر موقع زهرا را توی اون وضع میدیدم، غمی سنگین بر من مستولی میشد ولی به رخم نمی آوردم و حداقل جلوی خانواده، اظهار نمیکردم، میگن آدم وقتی مصیبتهای بزرگتر از مصیبت خودش را ببینه، خدا را بر همین وضعیت، شکر میکنه، بیماران زیادی را دیدم که نوبت مراجعه شون همون روز جمعه بوده، پسر ۵ ساله ای که دقیقاً همون عمل زهرا را انجام داده بود، البته دو هفته قبل از زهرا، بنده خدا اصلاً راه رفتن را تجربه نکرده بود، یعنی مشکل ضعف جسمی شدید داشته و علاوه برآن در رفتگی لگن هم داشته که منجر به عمل شده بود. دختر خانم ۱۰ ساله ای که هیچ وقت راه نرفته بود و حتی بعد از چندین عمل، هنوز قدرت ایستادن را هم نداشت. دیگری هر دو پایش عمل شده بود و … انگار صحنه طوری چیده شده بود که بفهمم مشکل من در مقابل دیگران چیزی نیست، برای همه اونها دعا کردم و برای حال دخترم، خدا را شکر کردم. خداوند همیشه بهترین را برای بنده اش مقدر میفرماید و هر کسی را به گونه ای آزمایش میکند.
امروز طرفای ساعت ۱۱ صبح، مشغول انجام مصاحبه بودم، در هنگام مصاحبه تأکید کرده بودم که کسی وارد اتاق نشود و تلفن هم وصل نکنند. دیدم نگهبان به سمت اتاق اومد و یک یادداشتی دستش بود، فهمیدم که خیلی مهمه که اومده میخواد وارد اتاق بشه، اشاره کردم که بیاد داخل، کاغذ را گرفتم و خوندم، از یه دوست قدیمی بود، ازم میخواست باهاش دیداری داشته باشم، این دوست را حدود ۱۰ سال یا بیشتر ندیده بودم، سال گذشته خیلی تلاش کردم باهاش تماس بگیرم، اما موبایلش را جواب نمیداد، اوقات مختلفی تماس گرفتم ولی نتیجه نداشت، برای دیدنش به اتاق نگهبانی رفتم و اوردمش داخل، لباس سیاهی پوشیده بود که حاکی از مصیبت زدگی ایشان بود، البته تو چهره غم زده اش، همه چیز معلوم بود، بالاخره بغضش ترکید و شروع به تعریف کرد، شب عید فطر و ساعتی قبل از اذان مغرب، حادثه ای برای دختر ۶ ساله اش میفته که منجر به خونریزی شدید و در نهایت درگذشتش میشه، در گذشت، قبل از رسیدن به بیمارستان، مرگ فرزند، آن هم در دستان پدر، سخت ترین مصیبتی است که میشه، تصورش کرد، این مصیبت، دیگه آخرش بوده و فقط مصیبت های امام حسین علیه السلام، از اون بالاتر بود، من هم ضمن یادآوری مصیبت علی اصغر امام حسین علیه السلام، برای این دوست عزیز آرزوی صبر جمیل و اجر جزیل نمودم، تا مرهمی بر زخمهای این پدر فرزند از دست داده باشد.
سلام علیکم، عکس ها و شرح عمل را دیدم که بخوبى تنظیم و شرح داده شده بودند.
هرچند این بیمارى از لحاظ شیوع کم نیست و زیاد دربین اطفال و بخصوص دخترخانم ها دیده مى شود ولى براحتى قابل درمان مى باشد.
امیدوارم خانم کوچولو هرچه زودتر سلامتى کامل خودشان را بدست آورده و به کانون گرم خانواده آرامش هدیه کرده و استرس ها و دلهره ها از بین مى روند، که صدالبته با تلاش، دلسوزى و پیگیرى هاى پدرى همچون شما انشاالله محقق خواهد شد.
انشاالله ایشان بزرگ شده و قدر زحمات شبانه روزى شما را خواهد دانست و بطور احسن جبران خواهد کرد.
انشاالله سایه پراز مهر و محبت شما برسر خانواده محترمتان مستدام باشد.
از خداوند متعال توفیقات روزافزون، سلامتى، شادابى و طول عمر باعزت و برکت براى شما و خانواده محترمتان آرزومندم.