شبهای پر خیر و برکت قدر امسال هم فرا رسیدند و باز دغدغه ها و حوادث احتمالی مراسم، ذهنها را مشغول خود کرد، شب نوزدهم و بیست و یکم، خودم در مسجد حضور نداشتم اما اطلاع داشتم که همه چیز به خوبی و خوشی انجام شده بود و مراسم خوب و آبرومندی برگزار گردیده بود. حتی همسایه ها هم که سالهای قبل، گروه گروه درب منازلشان تا سحر مینشستند هم، امسال این کار را نکردند. راز خوب و خوش برگزار شدن هم، حذف برنامه پر دردسر و پرخرج توزیع غذای سحری بود، نزدیک اتمام مراسم، ملت سحری ندیده، از اطراف و اکناف و بعضاً از محله های دیگر، سر میرسیدن و جمعیت عظیمی در مسجد کوچکی، تجمع میکردند و مصایب و گرفتاریها و غذا قایم کردنهای توزیع کنندگان ووو…
شب بیست و سوم را دیگه تقریباً همه گفتن که باید شرکت کنم، از سویی قبلش به یکی از دوستان قدیم و بچه های جبهه و جنگ، قول داده بدم، برای مراسم، همراه ایشان، منزل دوست دیگری از بازماندگان دوره جهاد و شهادت، شرکت کنم، دوستی که به تازگی از سوریه برگشته و چند ماه قبل، علاوه بر جانبازی دفاع مقدس، در مصاف با تروریستهای تکفیری نیز، مجروح شده بود، خیلی دوست داشتم زیارتشون کنم، مخصوصاً که اطلاع داشتم، بسیاری از دوستان قدیم هم در مجلس حاضر میشن.
تا ساعت ۲ بامداد، در مسجد بودم و بعدش که بنده خدا، طبق قرار، دنبالم اومد، عذر خواهی کردم و مجلس را ترک کردم، البته رفتنم بعد از اتمام دعای جوشن کبیر بود، وقت سخنرانی بود و از دوست سخنران هم عذرخواهی کردم و به سوی مراسم مورد نظر که در محله دیگری بود رفتیم، همونطور که انتظار داشتم، تعداد زیادی از دوستان قدیمی، در مجلس حاضر بودند، اونجا، جوشن کبیر تمام نشده بود و بعد از اتمام دعاها و اعمال، سفره سحری پهن شد و کنار دوستان قدیم و رزمندگان دفاع مقدس و مدافع حرم، سحری خوردیم.
نوش جانتون
معلومه قشنگ کیف کردید حاج آقا
ایشالله همه زندگی به لذتیکه از اون شب بردید براتون سپری بشه