با عرض تسلیت به مناسبت سالروز شهادت مظلومانه امام موسی کاظم علیه السلام شعری از آقای ناصر شهریاری را تقدیم میکنم.
آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست
گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست
اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم
غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست
تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من…
…به برم آخر عمری پسری نیست که نیست
بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند
بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست
بس که شلاق زده بر همه جای بدنم
دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست
استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد
قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست
درد پهلو که سراغ تن من می آید
در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست
من کشیدم به تنم بار اسیری اما…
غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست
چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده…
روی آن جسم به خون خفته سری نیست که نیست
زینب و چشم حرامی، سر بازار و کنیز
شرح این ها به دلم جز شرری نیست که نیست…