یکی از دوستان خوب و قدیمی از پارسال رفته بود تو کار پرورش قارچ و ماهی و …، امسال یه سالن نسبتاً بزرگ قارچ زده خارج شهر، گاه گاهی و تو تعطیلات همراهش میرم و اگه کمکی ازم بر بیاد انجام میدم و حد اقلش بعضی وقتا که با ماشین خودم میرم، چای آتشی براشون درست میکنم. امروز، بعد از برگشت از صحرا، البته شب شده بود دیگه، چون تا نماز بیرون بودیم و ناهار را وقتی خوردیم که جای شام را هم میگرفت، همراه علی یه سری به سالن قارچ زدم. البته شام را هم با دوستان دست دست کردم. 😀