همونطور که در پست قبلی گفتم، دیروز نوبت معاینه زهرا خانم بود، عکسی را که دکتر نوشته بود، به علت تأخیر زیاد، موفق نشدم به دکتر نشون بدم، امروز داشتم میرفتم بیمارستان که موبایلم زنگ زد، یکی از دوستان دوره جوانی بود، آقای دکتر … بعد از سلام و علیک، گفت میخوام دعوتت کنم، میای؟ پرسیدم برای چه وقتی؟ فرمودن برای الآن، البته برای رفتن به شهر شوشتر و سپس، صرف شام در آن شهر، من که خیلی گرفتار بودم و نوبت دکتر زهرا هم معلوم نبود کی برسه و بعدش قرار بود بچه ها را ببرم منزل پدر عیال، مراسم میلاد امیرالمومنین در مسجد هم بود و نمیشد مسجد بدون جماعت باشه. از طرفی هم دیداری تازه میشد با چندتا دوست قدیمی، قضیه نوبت دکتر را گفتم، بعدش مسأله خانواده را مطرح کردم، بنده خدا گفت تا موارد بیشتر نشدن، من قطع کنم، قرار گذاشتیم که یک ساعت دیگه و بعد از نشون دادن عکس به دکتر، خانواده را ببرم منزل پدرشون، مقصد، تو مسیر دوستان بود و قرار ملاقات گذاشته شد. ماشین را تو منزل پدر عیال گذاشتم و سر قرار رفتم، سوار ماشین آقای دکتر شدم و به سوی شوشتر به راه افتادیم، تو مسیر متوجه مناسبت دعوتی شدم، آقای دکتر تازگیا یه تخصصی را گرفته و به همین مناسبت، یادی از دوستان قدیم کرده. البته این دکتر ما پزشک نیست، دوستان نوبت نخوان بگیرن، داروساز هستند. 😀 نماز مسجد را هم تو مسیر، همانگ کردم و یکی از دوستان، زحمتش را کشید، مراسم هم طبق قرار قبلی، برگزار شد. متأسفانه این دوستان قدیمی بنده، خیلی اهل عکس نیستند و از این دیدارها و شام و مخلفاتش، عکسی گرفته نشد، من هم که اهلش هستم، به خاطر عجله، دوربین باخودم نبردم، گوشیهای دوستان هم کیفیت عکاسی مناسبی نداشتن، البته به جر گوشی آقای دکتر که اون هم شارژش تموم شده بود. 😀
ازش داروهای نایاب بگیرید ، در بازار آزاد بفروشید پولدار بشید :دی