یکی از دردسرهای طلاب، توجه خاص برخی افراد هست، معمولاً گدایان، خیلی به سمت طلاب میروند و بعضاً آنها را در منگنه و فشاری قرار میدهند و پولی دریافت میکنند، یکی دیگر از اقشاری که علاقه خاصی به طلاب دارند، افراد کم عقل و بعضاً کلاً مرخص هستند، بنده به شوخی به دوستان میگویم که دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید. 😀 امروز و پس از راهپیمایی ۲۲ بهمن، جهت خرید خانه، مقابل مغازه ای توقف کردم، پیاده شدم و متاسفانه به دلیل نبودن فروشنده، دست از پا درازتر به سمت ماشین برگشتم. کنار ماشین رسیدم و فردی با هیکل درشت و ظاهری نه چندان شبیه دیوانه ها، پیشم اومد و سلام علیک کرد، گفت حاج آقا یه چیزی میگم باورت میشه؟ گفتم چرا باور نکنم؟ بفرمایید، دست روی قلبش گذاشت و ازم خواست من هم دست به سینه او بگذارم، گفتم خب چی هست؟ گفت متوجه نشدی؟ سینه ام سوراخ است، گفتم از چی؟ گفت مدتی قبل من را دزدیدند و با لیزر، قلبم را از بدنم خارج کرده و آن را به آقای خامنه ای پیوند زده اند.!!! 😀 چرا باید چنین کاری را با یک جوان انجام دهند و من را بدون قلب بگذارند؟؟ 😀 انتقادات تند و تیز دیگری هم داشت که بنده فرصت مطرح کردنشان را ندادم، سوار ماشین شدم و درب را قفل کردم، اشاره کرد که کارت دارم و کمی شیشه را پایین کشیدم، گفت هزار تومان بده تا سیگار بخرم، گفتم سیگار، نه. گفت کیک میخرم، سریع یه کیک از تو ماشینم بهش دادم، تشکر کرد و کلی از بخشندگی من تعریف کرد. 😀 گفت حاج آقا تو با بقیه فرق داری و خسیس نیستی و بخشنده ای و … 😀
سلام علیکم جناب شیخ
حالتون چطوره
چه سوژه هایی سر راهتون پیدا میشه ?
خوبه حد اقل کیک داشتید ?
فکر میکنم منظورتون از مغازه، بنگاه املاک و منظورتون از فروشنده، مشاور املاک بوده باشه؟ یعنی نابودشون کردین رفت…
به اون بنده خدا هم باید میگفتی: تو خودت قلب منی. قلب میخوای چیکار جیگر…