دیشب قرار بود که علی با دوستان طلبه اش از طرف مسجد و با برنامه ریزی قبلی، مشرف بشن، عراق، جهت شرکت در بزرگترین تجمع بشری و عظیم ترین راهپیمایی، چند روز قبل، ویزا و مقدمات کارها را انجام داده بودن، چندتا ماشین کرایه کردن، از قبل، قرار بود، یه روز برم و در موکبهای خدمت به زوار که از طرف بعضی از مومنین از اهالی محل، در مرز چذابه مستقر شده بودن، خدمت کنم، فکر میکردم که علی و گروهش، اول صبح حرکت میکنن، گفتم با یک تیر دو نشان بزنم و هم برسونمشون و هم برم تو موکب، دیروز ظهر که علی اومد منزل، گفت که قراره شب حرکت کنن، بعد از نماز مغرب و عشاء، دیروز حالم بد بود و نماز صبح و ظهر را نتونستم برم مسجد، علی هم که همیشه عجول، ازم خواست که نماز مغرب و عشاء را نرم مسجد، چون به قول خودش، ممکنه چند نفر، دورت جمع بشن و دیر بشه، من بهش گفتم برنامه های بسیجیها و مسجدیها و طلبه ها را همیشه با یک ساعت تأخیر هم که بری، دیرت نمیشه. 😀
من نزدیک ۳۰ سال هست با اینها زندگی کردم و مطمئن باش، اتفاقی نمیفته و اگر زود بریم، خیلی معطل میشیم. علی هم طبق معمول، عجول و لجباز و یه دنده، البته شانس با او یار بود و نزدیکهای اذان مغرب، دوباره حالم ناخوش شد و تو خونه، نماز خوندم، گرچه در صورت ادامه این حالت، اصل رفتنم منتفی میشد، اما یه مسأله دیگه که علی را نگران کرده بود، بنزین زدن و پر کردن، کپسول گاز ماشین بوده، موبایلم شارژ نداشت و گذاشته بودم تو اتاق و به علی سپردم که بعد از اومدنم، موبایل را بیاره و بپره تا دیرش نشه، اما در اثر عجله و هول بودن، وقتی بیرون بودم، حس کرده که دیر کردم و با موبایلم تماس گرفته بود. 😀 بنزین و گاز خلوت بود و بیش از ربع ساعت، طول نکشید، وقتی برگشتم، علی لباس پوشیده و آماده همراه با زهرا خانم، که قرار بود با ما بیاد، آماده، دم در ایستاده بودن، موبایل و دوربین را اورد و به سمت حوزه شون، به راه افتادیم، تو راه، به مدت چند ثانیه، درِ حوزه خودمون توقف کردیم و عمامه ای را که یکی از روحانیون برام پیچونده بود، تحویل گرفتم، دقایقی بعد به حوزه مورد نظر رسیدیم و علی با عجله رفت داخل، دقایقی بعد، با قیافه کش اومده اومد ییشم و ازم خواست که برم داخل حوزه و منتظر باشم تا همه جمع بشن. 😀 گفتم آقا علی، چند بار باید به حرفهای من برسی تا اعتماد بکنی؟ بالاخره بعد از یک ساعت معطلی، افراد سوار شدند و راهی مرز چذابه شدیم. این هم عکسهایی که اونجا گرفتیم.
واوا علی چه بزرگ شده!!!!
ماشالله.
دعا کنید سال دیگه ما هم بتونیم بریم. خیلی دلم هواشو کرده.