امروز طبق معمول، وقت اذان صبح به قصد اقامه جماعت، از منزل خارج شدم، معمولا هر روز از درب کوچک منزل خارج میشم، امروز برخلاف معمول، از درب ماشین رو خارج شدم. برای برگشت، کلید انداختم تو درب کوچکی که معمولا از اون تردد داشتم و غیر از اون کلیدی ندارم، با کمال تعجب دیدم که چفت پشت در بسته شده، من که خیال میکردم از همین در خارج شده بودم، مطمئن شدم که اتفاق بدی داره میفته، یه لحظه بچه ها را تصور کردم که اسیر دزد شدن، وسایل تو اتاقم را دونه دونه، از ذهن میگذروندم، اینطور تو ذهنم اومده که دزده میدونه من این ساعت برمیگردم و به خاطر تکمیل سرقت و سپس فرار از پشت بام، چفت در را زده، هر چه در زدم و فریاد کردم، فایده ای نداشت، خواستم همسایه ها را خبر کنم که نمیدونم چطوری متوقف شدم، خواستم حوزه را با خبر کنم، ترسیدم دزده از در بیات بیرون، موبایل هم با خودم نبرده بودم که حداقل زنگی بزنم، کارگری از خیابان رد میشد و به کمکم اومد، بالای در رفت و گفت که وسایل تو حیاط به هم ریخته و احتمالا کار دزده هست، من هم همین احتمال را قبلش که از در، بالا رفته بودم، دادم. خلاصه دونفری افتادیم به جون در و میخواستیم مثل پلیسها در را باز کنیم، یه دفعه در باز شد و خانم با وحشت گفت چه خبره چی شده؟ من گفتم سالمید؟ گفت مگه چی شده؟ خواب بودیم، گفتم حیاط به هم ریخته است و احتمالا یکی تو منزل بوده، گفت این وسایل را خودم دیشب آخر وقت به هم ریختم، وارد اتاق شدم و وسایل ارزشمند را را چک کردم، چیزی کم نشده بود، بیرون رفتم و از کارگر کمک کننده تشکر کردم و گفتم که احتمالا با شنیدن صدا، دزده از طریق پشت بام، فرار کرده، چند دقیقه بعد خانم اومد تو اتاق و گفت دیشب دخترمون دیر وقت و به خیال اینکه من از این در بیرون میرم، چفت در را بسته، اون هم به خاطر مثلا حفاظت از پدرش که تنها تو حیاط پایین خوابیده بود. 😀
خیلی جالب بود !!
خیلی با صفایی