امروز زهرا خانم چهارده روزه شده و کم کم لبخندهای شیرینش بیشتر میشه، امروز برای دریافت مدارک پزشکی، به بیمارستان مراجعه کردم دقیقاً ساعت ۱۰ و ۹ دقیقه بود خلاصه پرونده را ازم گرفتن و فرمودن که کار شما ۲۰ دقیقه دیگه آماده میشه. من هم تو سالن نشستم و منتظر از بین رفتن طلا شدم. چون تو مثلها همیشه وقت را به طلا تشبیه میکنن، همونجا بود که با خودم گفتم، قیمت طلا روز به روز بیشتر میشه و ارزش وقت تو ایران برعکس روز به روز پایینتر میره و ادیبان و فرهنگسرای فارسی باید یه فکری برای تشبیه نادرست وقت به طلا بکنن و اون را با یه چیز بی ارزشی که روز به روز قیمتش کم میشه مقایسه کنن، من که هر چی فکر کردم چیز مناسبی نیافتم. به هر حال باید ۲۰ دقیقه توی سالنی میموندم پر از خانمهایی با خصلتی مشترک که گویی شرط ورود و یا اشتغال به کار در بیمارستان اینه که نصف موهای سرشان بیرون باشه و روسری فقط پشت سرشون را بپوشونه. رأس ۲۰ دقیقه و در ساعت ۱۰ و ۲۹ دقیقه مراجعه کردم، من که توی همچین جمعی مثل گاو پیشانی سفید بودم، به محض ورود خانم متصدی که قبلاً ۲۰ دقیقه را خودش اعلام کرده بود، به مراجعین دیگه همون ۲۰ دقیقه را میگفت، تا چشمش به من افتاد گفت شما هم همینطور، ۲۰ دقیقه دیگه تشزیف بیارید 😀 گفتم شاید اشتباه کرده و فکر کرده تازه مراجعه کردم و یادش رفته که من ۲۰ دقیقه را گذروندم، خواستم بگم که من ۲۰دقیقه قبل اومده بودم که خودش پیش دستی کرد و گفت سیستم قطع بوده و نشد که مدارک را آماده کنم. من از این که دوباره باید تو سالن کذایی منتظر میموندم، واقعاً ناراحت شدم، اما چه میشه کرد، چاره ای نبود و دوباره برای گذراندن ۲۰ دقیقه دیگه از اون اتاق خارج شدم. هنوز به نکته جالب قضیه نرسیدم و این اول کار بود. بالاخره پس از بیش از ۴۰ دقیقه معطلی در بیمارستان ودریافت مدارک هزینه های پزشکی، راهی نمایندگی بیمه مکمل شدم، به امبد اینکه مقداری از هزینه ها را بپردازن که الحمدلله به خیر گذشت و به خاطر فرزند چهارم بودن زهرا جریمه ای متوجهم نبود، فقط گفتن که بیمه شامل زایمان چهارم نمیشه. 😀 دست از پا درازتر برگشتم و به خاطر عدم جریمه خدا را شکر کردم. 😀
کاش یه فیلم از نورسیده میگرفتین میذاشتین رو سایت
تا ما هم زیارتشون کنیم
مخصوصا از اون خنده های شیرین که میگین فیلم بگیرین 😀
من که خیلی مشتاقم ببینم