بستری

روز جمعه، دهم اردیبهشت، از شب قبلش تب سختی داشتم، یکی دو روز هم بود که اشتهام را از دست داده بودم و از تب و درد به خودم میپیچیدم، چهارشنبه شب، دکتر رفته بودم و کلی دارو و آمپول برام نوشته بود که از پنجشنبه شروع به استفاده کردم اما انگار، تب و درد، قرار نبود ولم کنه. دکتر بهم گفته بود که اگر حالت بدتر شد حتماً برو بیارستان بستری شو. بعد از ظهر جمعه بود که دیگه نای هیچ فعالیتی را نداشتم و یکی از دوستان که خودش هم کرونا گرفته بود و نمیترسید آلوده بشه، اومد بالا سرم. ورودش به اتاق را اصلاً حس نکردم و خانواده بهش گفته بودن که من را برسونه بیمارستان، اجازه خواستم که آماده بشم و به زور بلند شدم و نماز خوندم و بهش زنگ زدم. دم در منتظرم بود و رفتم سوار ماشینش شدم. تا بیمارستان، مسافت زیادی نبود و سریع رسیدیم، کشان کشان، خودم را به اورژانس رسوندم و بنده خدا، کارهای پذیرش را انجام داد. تو همون اورژانس یه سرم وصل کردند و بعد به بخش منتقل کردند، اتاق ۴ نفری بود و دو نفر بیشتر بستری نبودند، هر دو هم کرونایی، روی تخت بخش، دیگه نفهمیدم چی شد و خوابم برد، تب داشتم و علامتش هم این بود که وقتی بیدار شدم، کاملاً غرق عرق بودم، انگار که با لباس، رفته باشم زیر دوش، طبیعتاً بعدش احساس سرما میاد و … با کمک دوست همراهم، رفتم حمام و لباس عوض کردم و حالم بهتر شد. سرمها تا پاسی از شب هم بهم وصل بودن و مقداری از ضعفم را جبران کردن، بی اشتهایی و حالت تهوع و غذای بی کیفیت بیمارستان، همچنان ضعف و بیحالی را مستولی کرده بود. روزهای بعد، خانواده برام غذا آوردند و به زور میخوردم. این وضع ادامه داشت و در روز سه شنبه، چهاردهم اردیبهشت، مرخص شدم و مستقیم رفتم منزل، پیش بچه ها، اصرار خودشان بود و الا کار خطرناکی بوده، البته با فاصله گذاری و دور کردن بچه های کوچک، همراه بود.

یک دیدگاه

  1. الحمدلله که سالم و سلامتید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کد امنیتی *