حدود هشت ماه هست که پیکان را گذاشتم کنار، گرمای هوا و پاره ای تعمیرات، سبب استراحتش بوده، چند روز قبل باتری براش خریدم، فقط با باتری راه نیفتاد و پمپ بنزینش هم مشکل داشت، فرزند بزرگم، زحمت کشید و تعمیرش کرد، امروز یکم قبل از کلاس بعد از ظهر، همسایه بهم زنگ زد و گفت که چرخ عقب سمندتون پنچر شده، من هم مدنیه زاپاس ندارم براش، ظهر هم بود و نمیتونستم جایی ببرمش، بدون نگرانی و سر موعد مقرر با پیکان رفتم برای کلاس، یکی از طلاب دید که با پیکان اومدم، من هم که دنبال سوژه و عکس بودم، ازش خواستم عکس یادگاری بگیره و برام بفرسته.
یادش به خیر
۶ سال پیش اومده بودم برای مصاحبه مدرسه امام صادق علیه السلام
ماه رمضون بود و گرمای تابستون
به دلایلی وقت نشد صبح ازم مصاحبه بگیرن برای همین بهم گفتن یا بعد از نماز ظهر بیا یا فردا من هم گفتم بعد از نماز ظهر
خلاصه تا ساعت ۲ یا ۳ طول کشید من هم وسیله نداشتم حاج آقا در اولین دیدار لطف کرد منو با پیکان رسوند
ولی مثل تنور گرم بود
این خاطره هیچ وقت یادم نمیره خیلی زود عمر داره می گذزه