پس از مدتها انتظار، عمل جراحی رقیه خانم، دختر سه ساله روستایی، انجام شد، صبح، قبل از ساعت ۷ و طبق توصیه خودم، پدرش بهم زنگ زد، بنده خدا تو بیمارستان بود، گفته بودم که قبل از رسیدن به بیمارستان، خبرم کنه تا معطل نشن، اول صبح، خیابانها خلوتن و با سرعت، خودم را رسوندم به بیمارستان آریا، فیش واریز را گرفته بود، به صندوق بردم و مبلغ ۸ میلیون تومان، علی الحساب، کارت کشیدم، حدود نیم ساعتی پیششون بودم و بعد خداحافظی کردم و سفارش کردم که حتماً من را در جریان مراحل، قرار بدن، ساعت ۱۲ ظهر بود که پدر دختره تماس گرفت و خبر از اتمام عمل داد، البته قبلش خودم تماس گرفته بودم، اون موقع، هنوز تو اتاق عمل بوده، ساعت چهار بعد از ظهر، همراه خانم، جهت عیادت راهی بیمارستان شدیم، پارسال که دخترم عمل کرده بود، بیشتر از همه چیز، از عروسک خوشش می اومد، برای همین رفتیم بازار تا برای رقیه خانم، عروسک تهیه کنیم، اکثر مغازه ها توی این ساعت که هوا، فوق العاده گرمه، تعطیل بودن و به سختی عروسک پیدا کردیم، دیگه خیلی دیر شده بود و تقریباً ۵ دقیقه مونده به اتمام ملاقات، به بیمارستان رسیدیم، پدرش تا من را دید، از شوق و خوشحالی، من را بغل کرد و شروع به گریه کرد، بالای سر رقیه خانم رفتیم، تو خواب و گیجی بعد از بیهوشی بود، ناخودآگاه به یاد دخترم زهرا افتادم که پارسال و توی ۲۱ ماه مبارک، تو همین بیمارستان، عمل کرده بود، تو اتاق کودک دیگری هم عمل کرده بود، بالای سر او هم رفتم و از وضعش جویا شدم و براش آرزوی شفای عاجل کردم، دقایقی اونجا بودیم و بعدش، پدر دختره را به منزل یکی از اقوامش رسوندیم و خودمون، راهی منزل شدیم، قراره شب، خانم را ببرم پیش مادر بچه، که همراهش تو بیمارستان مونده و یه سری لوازمی را براش ببره.
از همه کسانی که تو این قضیه کمک کردن، تشکر میکنم و امیدوارم، کمکهای آنها، که موجب شادی خانواده ای شده، موجبات شادی قلب نازنین آقا و مولایمان حضرت حجت ابن الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را فراهم کنه. از همه عزیزان، جهت شفای عاجل رقیه خانم، التماس دعا داریم. راستی میخواستم ازش عکس بگیرم، ولی خجالت کشیدم، ان شاءالله عکسهای روی پا ایستادنش را یه روز بگیرم و براتون بذارم.