این خاطره مال حدود ۲۰ سال پیشه، سالهایی که حوزهها از ابتدائیترین امکانات هم محروم بودن نه غذایی پخت میشد و نه آشپزی وجود داشت.! ماه رمضانی بود و طلبهها تقریباً هر شب برای افطار دعوت بودن، یعنی همدیگر را دعوت میکردن. تصمیم گرفتیم یه افطاری تو حوزه درست کنیم و همهی طلاب را دعوت کنیم برای این منظور هم بودجهای در اختیار نبود، هر یک به اندازه وسع خود مقداری برنج یا سایر مواد از خونه اوردن. من که قبلاً چند بار و به اندازه خوراک دو سه نفر برنج پخته بودم، فکر کردم آشپز ماهری شدم و پخت برنج افطاری را به عهده گرفتم.!! خورشت را یکی دیگه عهدهدار شد که اون هم وضعی مثل من داشت. 😀
روز موعود فرا رسید و سرآشپزهای ماهر اون دوره 😀 دست به کار شدن. برنج که هر مقداریش از نوعی بود و انواع برنجها از نظر زمان پخت با هم متفاوت بودن را با هم مخلوط کردم و مشغول پخت غذا شدم که در آخر یه مادهی عجیب و غریب و چسبناکی حاصل شد که به زحمت قابل خوردن بود. خورشت هم وضع مشابهی پیدا کرده بود و علاوه بر بینمک بودن بسیار بد مزه شده بود. اون شب اکثر افراد یا بهتر بگم همهشون به زور چند لقمهای خوردن و کلی غذا اضافه موند تا در روزهای آینده برای سحر و افطار بندگان خدایی که شهرستانی بودن و کس و کاری تو شهر نداشتن گرم بشه و مورد استفاده مجدد قرار بگیره. 😀
ایول !
خدا رو شکر نه ادعای دارم توی آشپزی نه ….
تخم مرغ هم شده میدم داداشم درست می کنه !
خوشمان آمد
بدبخت اون مسافرهایی که کسی توی شهر نداشتن !
جالب بود
منم زیاد خاطره آشپزی دارم.یه سری خونمون کسی نبود رفیقم اومد خونمون برای شام.پلو درست کردم مثل حلیم شد.اون گفت بزار من درست کنم اونم شور درست کرد.
یه سری هم یکی از دوستان اومد خونمون گفت بلده پلو درست کنه.۴نفر از دوستان بودیم و فرداش یوم الشک بود و میخواستیم خیرامواتمون روزه بگیریم ولی دوستمون که اتفاقا طلبه هم هست کلی برنج بی زبون رو خمیر کرد 🙂
یادم باشه اگه خواستم در مورد آشپزی سوال کنم از شما یکی سوال نکنم، چون
واقعا گل کاشتی با این آشپزی شـــیــــــخ الاسلام….