امروز از رامهرمز رفتم هفتکل، قبل از رسیدن، آقایی را دیدم که سر جاده ایستاده، توقف کردم و سوارش کردم، اهل اصفهان بود و برای ثبت نام پیوند قلب، اومده بود اهواز، تو راه برگشت و در همان نقطه که سوارش کردم، ماشینش را توقیف میکنن، چند روزی را درگیر بوده و امروز اومده بود که دیگه ماشین را تحویل بگیره، آخرین گیر کار، امضای فرمانده پلیس راهنمایی و رانندگی شهرستان هفتکل بود، خیلی نگران و مضطرب و ناراحت بود، با امام جمعه محترم هفتکل تماس گرفتم و جریان را بهش گفتم، گوشی را هم دادم به بنده خدا و خودش شرح حال خودش را گفت، امام جمعه گفت برید پیش آقای احمدی، من بهش زنگ میزنم، تشکر کردم و تلفن را قطع کردم، تو فلکه نزدیک راهنمایی و رانندگی، دوتا پلیس ایستاده بودن، گفتم برم ازشون آدرس راهنمایی و رانندگی و آقای احمدی را بپرسم، با این قصد کنار پلیس توقف کردم و بنده خدای همراهم پیاده شد که بپرسه، یهویی پلیس اومد طرفم و مدارک ماشین را خواست، اولش فکر کردم داره شوخی میکنه، خیلی پیش اومده با پلیس شوخی کردم و خندیدیم، وقتی جدیتش را دیدم، پیاده شدم، گفتم آقا اینجا ایستادم فقط برای اینکه غریب هستم و از شما سوالی بکنم، شما پلیس راهنمایی هستید و کارتون که جریمه کردن مردم نیست، ازتون راهنمایی میخواستم، ایشان که واقعاً سرمست از باده غرور بود، بدون توجه به حرفهایم شروع به نوشتن شماره ماشینم کرد، من هم عصبانی شدم و گفتم، ببین یه سوال ازت خواستم بپرسم، حالا جواب نمیدی، نده، آخه جریمه برای چه؟!!! جریمه بنویس اما بدان که میرم مرکز استان و برات دردسر درست میکنم. این پلیس، از قضاء خود آقای اردلان احمدی، فرمانده پلیس راهنمایی و رانندگی هفتکل بوده، من رفتم و دیگه بابنده خدا به خاطر حرف و تهدیدی که کردم لج کرد و حاضر نشد حتی کارهای معمول را انجام بده چه برسه به همکاری خوب و توصیه امام جمعه، تلفنهای امام جمعه هم بی جواب ماند و گره جدیدی در کار دوست گرفتارمان ایجاد شد.
درود بر حاج اقا عزیز ودوست داشتنی❤