از چند وقت پیش همه بچههای پایگاه تو تب و تاب برگزاری اردوی دو روزه به مقصد سردشت دزفول واقع در شمال استان خوزستان بودن. از من خواستن که باشون برم اردو من هم که اساساً اهل اردو و مسافرتهای شلوغ نیستم پاسخ قطعی ندادم و گفتم اگه بیام با ماشین خودم میام اونها هم از خدا خواسته که یه ماشین سواری همراهشون باشه گفتن که خیلی خوبه و بهتره یه ماشین در کنارمون باشه تا در مواقع اضطراری ازش استفاده کنیم. از اونجا که ماشینم خیلی نرمال نیست و ممکنه تو راه بمونه از بردنش منصرف شدم و به فرمانده پایگاه گفتم اگه ماشینتون را بیارید من هم میام. خواستم رفتنم را باصطلاح معلق به یک امر محال بکنم تا یه جوری در برم و باهاشون نرم که البته تا آخرین لحظات خوب جواب داد و تقریباً رفتنم به اردو منتفی شد اما ساعتی پیش فرمانده پایگاه زنگ زد و گفت که ماشین را میاره و فردا اول صبح میاد دنبالم، من هم که تمام نقشههام نقش بر آب شده از روی ناچاری دارم خودم را برای اردوی فردا آماده میکنم. البته خیلی هم بی میل نبودم برم راستش به خاطر علی دوست داشتم برم چون میدونستم به خاطر اینکه یه شب تو اردوگاه قراه بمونن علی از رفتن به اردو منصرف شده و اگه من باشون برم ممکنه تجدید نظر کنه و بره اردو.
منتظر عکسهای اردو باشید.
هه هه هه
شما هم ؟! D: