یک هفته روزه خواری

دو سال پیش و در آستانه ماه مبارک رمضان جهت آمادگی مؤمنین، مختصری از خطبه شعبانیه وجود مقدس رسول الله صلوات الله علیه و آله را متذکر شدم و در آن شب و بعد هم در روزهای ماه مبارک که بعد از نماز ظهر و عصر مسئله می‌گفتم، چند بار تو دعای پایان جلسه از خداوند توفیق روزه ماه مبارک را خواستار شدم و گفتم خیلیها آرزو دارن روزه بگیرن و نمیتونن، تو بیمارستانها بستری هستن یا تو خونه مریضن، اونها را دعا کنید. تا اینکه سحر روز ادامه مطلب »

آب لوله به جای آب شیرین!!!

سالهایی که قم زندگی میکردیم، مثل بیشتر مردم با بشکه، آب شیرین می‌خریدیم. یه میهمان از اهواز اومده بود منزلمون و شب هم مونده بودن. آخر شب همه خواب بودن من آخرین نفر بودم که خوابیدم، متوجه شدم که آب شیرین منزل تموم شده. فردای اون شب درس تعطیل بود. من که احساس خطر شدیدی کردم که اول صبح خانم دستور میده برم آب شیرین بیارم. لوله آب را باز کردم و بشکه را پر کردم. صبح که شد خانم خیلی عادی از بشکه کذایی چای درست کرد و همه خوردن و هیچ کس غیر من از جریان خبر نداشت. میهمانان که رفتن خانم گفت من شب مونده بودم چه کار کنم برای صبح، خوب شد شما رفتید آب شیرین خریدید. 😀 من لبخندی زدم. خانم گفت نکنه بنده خدای میهمان اول صبح رفت و آب خرید. گفتم خیالتون راحت باشه خودم بشکه را پر کردم. 😀 اما آبش یه طوری نبود؟ 😀 گفت بله من هم حس کردم یه طوریه. من دیگه نتونستم جلوی خنده‌ام را بگیرم و حقیقت را گفتم.

نعلین لنگه به لنگه

توی نظرات پست قبلی آقا سید میلاد یه مطلبی از دوستشون نقل کرده که منو یاد یه خاطره انداخت. دوسال پیش ماه رجب قم بودم تعدادی از طلاب مدرسه هم یه اردوی درسی داشتن و اونها هم قم بودن. برای شب نیمه رجب برنامه‌ای ترتیب داده بودن برای رحلت حضرت زینب سلام الله علیها یه سخنران میخواستن من ادامه مطلب »

خروج از منزل بدون عمامه

الان که بازار خاطره گویی گرمه و بعضی از رفقا شروع کردن به خاطره‌گویی، من هم که خاطرات بسیاری دارم که از بس زیاد هستن نمیدونم کدوم را بنویسم. امشب از خانواده نظر خواستم و گفتم یه خاطره ترجیحاً خنده‌دار اگه یادتون هست برای نوشتن بگید که خانم من را به یاد یه خاطره‌ی خنده‌داری انداخت که مربوط به حدود ۱۸ سال پیش میشه. ادامه مطلب »

هدیه اول صبح

بعد نماز صبح از مسجد که اومدم بیرون یه بنده خدای ناشناس با پراید جلوی پام ایستاد و پس از سلام و احوالپرسی یه دوره تفسیر مجمع البیان بهم هدیه داد. 😀

من هم شدم مثل سینا مختصر و مفید. 😀

ترافیک برنامه‌ها

تا حالا شده چندین کار برای شما پیش بیاد و با هم تداخل کنن؟ برای من که خیلی پیش میاد البته مقصر من نیستم یه سری افراد میان یه کارهایی میتراشن و اینجوری میشه. امروزم اینطوری بود. بعد از مزاحمت پیامهای کذایی مخابرات و خواب زدگی که تو پست قبلی نوشتمش با اینکه خیلی خسته بودم دیگه نخوابیدم البته ادامه مطلب »

خواب زدگی

با فرارسیدن ماه مبارک رمضان سیل تماسهای تلفنی به حوزه جهت پرسیدن مسائل شرعی شروع میشه صبح‌ها که اپراتور هست و پاسخگویی انجام میشه، مشکل بعد از ظهرها هست که کسی تو حوزه نیست. پارسال مرکز تلفن را طوری تنظیم کردم که بعد از ظهرها و تعطیلها کلیه تماسها وصل بشه به خط داخلی که تو منزل داریم. ادامه مطلب »

افطاری

این خاطره مال حدود ۲۰ سال پیشه، سالهایی که حوزه‌ها از ابتدائی‌ترین امکانات هم محروم بودن نه غذایی پخت میشد و نه آشپزی وجود داشت.! ماه رمضانی بود و طلبه‌ها تقریباً هر شب برای افطار دعوت بودن، یعنی همدیگر را دعوت میکردن. ادامه مطلب »

خاطرات

این علی آقا که خودش اهل نوشتن مطلب تو وبلاگش نیست و من را تک و تنها گذاشته، چند بار پیشنهاد داد که از خاطرات گذشته مطالبی بنویسم. بعضی از دوستان هم همین خواسته را داشتن برای اجابت خواسته‌ی همه‌ی عزیزان یه دسته جدید به نام خاطرات تعریف کردم که البته وقتی تعدادشون زیاد شد سمت راست وبلاگ خواهم گذاشت. اگر هم خاطره نمیخواهید میتونید نظر یا پیام بدید و من را منصرف کنید. 😀 البته فکر نکنم کسی پیدا بشه از خواندن خاطرات خوشش نیاد، ممکنه خاطرات من را نپسنده اما به طور کلی اغلب افراد دوستدار خاطرات هستن.

برنامه تلویزیونی بوی بهشت

امروز صبح از صدا و سیما زنگ زدن مدرسه و میخواستن وقت بگیرن جهت تهیه گزارش برای ویژه برنامه بوی بهشت که از سیمای خوزستان پخش میشه. البته گزارش را از مسجد امام زین العابدین علیه السلام میخوان تهیه کنن و چون تلفنی از کسی نداشتن نزدیکترین و مرتبط‌ترین مرکز با مسجد حوزه علمیه روبروی اون هست که زحمت هماهنگیش به گردن من افتاد.! من هم با هیئت امنا و بسیج مسجد تماس گرفتم و هماهنگی لازم را انجام دادم. به هر کی میگفتم اول چیزی که میگفت اینه که شما هم مسجد باشید من هم عذر مسجد امام علی علیه السلام و نماز را می‌اوردم. اما بالاخره نفهمیدم از صدا و سیما اومدن یا نه قبل از اذان دیدم یکم وقت دارم رفتم یه سری خرت و پرت برای لوله کشی منزل پدر خانم بخرم، مغازه یکم شلوغ بود و خریدهای من خورده ریزه برای همین طول کشید، من که دیدم داره دیر میشه از بنده خدا سؤال کردم که بعد نماز هستش یانه که با جواب مثبت ایشان عذر خواهی کردم و گفتم که دیرم شده و بعد نماز مزاحمتون میشم، لیست وسایل را هم دادم خدمتشون تا آماده کنه تو راه برگشت یه تصادف مختصری شده بود و ترافیک شدیدی ایجاد شده بود همه مصیبتها از عدم رعایت حقوق دیگران هست یکم اگه صبر کنن و مسیر را برای دیگران باز کنن خیلی از مشکلات حل میشه و خیلی از تصادفات واقع نمیشه، خلاصه با تأخیر ده دقیقه‌ای به مسجد رسیدم و تو راه چندین تماس از مؤمنین مسجد داشتم و گزارش لحظه به لحظه میدادم که الان فلان جا هستم و بهمان جا رسیدم. 😀 آخه بندگان خدا بیش از پانزده ساعت روزه بودن و میخواستن زود نماز بخونن و خانواده‌هاشون سر سفره افطار منتظرشون بودن.