جانباز مدافع حرم

امشب به همراه، تعدادی از دوستان طلبه مسجد، رفتیم عیادت یکی از دوستانمون که در سوریه مجروح شده بود، قرار بود شهید بشه، نمیدونم چرا اینطوری شد، تقریباً همه منتظر بودن شهید بشه، چندتا عکس هم ازش گرفتم، البته، میدونست برای وبلاگ میخوام، اجازه نشرشون را نداد، در جریان صحبتهاش هم لو داد که یکی از طلاب خوب سابق مدرسه، زیر آبی رفته و الآن در سوریه به سر میبره، ان شاء الله که سالم و پیروز برگرده به وطن. این مجروح عزیز، احتمالاً قصد برگشت به سوریه را داره و اگر ان شاء الله شهید شد، پیشاپیش اجازه انتشار عکسها را ازش گرفتم. 😀

عید سعید فطر

ضمن عرض تبریک عید سعید فطر، به همه مومنین، قبولی طاعات و عبادات همه عزیزان را از خدای متعال خواستارم، نماز عید، امروز با شکوه هر چه تمامتر در مسجد اقامه شد، بعد از نماز هم طبق سنت هر ساله، صبحانه به مومنین نمازگذار داده شد، البته صبحانه را با خودشون میبرن و سفره انداخته نمیشه، من هم صبحانه با خودم اوردم منزل و متوجه شدم که نون نداریم. 😀 علی که برای نماز رفته بود مرکز شهر، همون موقع زنگ زد، از فرصت استفاده کردم و سفارش خرید نان دادم، جای شما خالی، نان گرم و شیربرنج، بعدش هم چای، حسابی چسبید، بعد از یک ماه، صبحانه آزاد شده بود. 😀 ماشین که دیشب آماده شده بود، باید یه تستی هم میشد، سوار شدیم و به دیدار اقوام و آشنایان رفتیم، یه پستی دارم مال ۵ سال قبل که به مناسبت عید سعید فطر نوشته بودم، چندتا عکس هم از سفره های شیرینی اون موقع گذاشته بودم، امسال هم به درخواست یکی از دوستان عزیز، چند تا عکس از سفرهایی که خدمتشون رسیدیم را میذارم. 😀 ادامه مطلب »

تعمیر ماشین

آبان ماه سال گذشته بود که یه سمند مدل ۸۸ خریدم، دیگه وقتش شده بود که صاحب یه ماشین در حد خودم بشم، یه بنده خدایی که واسطه بود، البته از نوع واسطه بدون سود، تأییدش کرد، من هم با ضمانت خودش خریدمش، وقتی معامله تموم شد، شروع کرد به ایراد گرفتن و از جمله پیش بینی کرد که تا یک ماه دیگر واشر سرسیلندر باید عوض بشه، یک ماه و دو ماه و چند ماه هم گذشت اما خبری نشد، همیشه هم سر به سرش میذاشتم که شما با این پیش بینی هاتون.!! چند روزی قبل ماه مبارک، رادیاتور سوراخ شد و عوضش کردم، بعدش یه شیلنگ مربوط به رادیاتور و چند روز قبل یکی دیگه سوراخ شدن و سبب تخلیه آب رادیاتور شدن، این بنده خدا هم اومد و نظر داد که فشار آب باعث شده اینها به نوبت خراب بشن، فشار هم ناشی از سوختن واشر سرسیلندر هست، خلاصه قانعم کرد تا دیر نشده و دوباره رادیاتور سوراخ نشده، اقدام کنید و تعویض نمایید. میکانیک هم خودش قرار شد باشه و کارگاه هم تو حیاط منزل ما، با توجه به روزه بودن و گرمای شدید هوا، ساعات کار هم شب از حدود ۱۲ الی نزدیکیهای سحر قرار داده شد، همون شب خوابش برد و نیومد، شب بعدش اومد، یک شب، به باز کردن سرسیلندر گذشت، شب بعدش، هنوز سر سیلندر توسط تراشکار آماده نبود، شب سوم، لوازم سرسیلندر بسته شد و تنظیمات انجام گرفت، شب بعدش اوستامون خوابش برد و طبیعتاً کار به شب دیگری موکول شد، شب بعد، شب عید فطر بود و بنده خدا میخواست بره روستا، به اقوامش سر بزنه، ماشین هم برای عید فطر آماده نباشه کلی برنامه هامون مختل میشد، بنده خدا تو دو نوبت، قبل از ظهر و بعد از ظهر تو گرمای اهواز، اومد و بالاخره ماشین را روشن کرد، برای اینکه کارش را توجیه کنه و خرابی احتمالی بعدی سابقه اش را خراب نکنه، چند تا احتمال و نفوس بد هم زد، که بله اگر درست نشد و دوباره گرم کرد و فشار آب بالا بود، این دفعه حتماً سیلندر ترک برداشته و از این حرفا، قابل توجه اینکه واشر سر سیلندر هم با وجود باز شدنش، آثار خرابی جدی روش نبود گرچه روی یکی از پیستون ها، آثار آب و عدم کار مناسب مشاهده شد. ادامه مطلب »

اقدام جالب یک دوست

یکی از دوستان و همسایگان قدیمی، دو سالی هست که دست به اقدامی جالب زده و در شبهای ماه پر خیر و برکت رمضان، اقدام به دعوت همسایگان قدیمی نموده و افطاری میدهد، دیروز زنگ زده و پرسید که فردا شب جایی دعوت هستید؟ من که فهمیدم قضیه چیه بلافاصله گفتم بله، منزل شما دعوتیم، 😀 ایشان فرمودند که برنامه با نماز جماعت به امامت شما میخواهیم شروع شود، من هم که امسال به برکت وجود چندین روحانی در مجموعه مسجد، نسبت به سالهای قبل، آزادتر هستم، قبول کردم و دقایقی قبل از اذان، در منزلشان حاضر بودم، میهمانان هم یکی یکی رسیدند و نماز جماعتی برگزار شد و بعد از آن، همگی سر سفره افطار، دور هم نشسته و دعاگوی شما بودیم. 😀 ادامه مطلب »

لیالی آرام و پر خیر و برکت قدر

بالاخره ماه مبارک رمضان، به انتهای خود نزدیک شد و لیالی پر فضیلت قدر هم رسیدند و باز توفیق، رفیق ما شد و آنها را درک کردیم، دعا گوی همه عزیزان و ذوی الحقوق بودم، نکته جالب و مهم، آرامش و نظم حاکم بر جلسات بود، تو پست قبلی عرض کردم که طی جلسه ای، تصمیم بر تعطیلی سحری دادن در مراسم مسجد و توزیع غذا بین فقرا، گرفته شد، بعد در خارج از جلسه، تصمیم گرفته شد که اصلاً غذایی پخته نشود و مواد غذایی، به صورت خام، بین فقرا پخش گردد، در این راستا، کلیه هدایا و نذورات خیرین، با اطلاع و رضایت آنان، به صورت خام توزیع گردید، عوض پخت غذا و حیف و میل مقدار قابل توجهی از آن، ده ها خانوار مستمند، با دریافت یک کیسه برنج و مرغ و روغن، برای چندین وعده، تغذیه مناسب دریافت کردند. در این راستا و جهت توجیه مومنین و مومنات، ظهرها که برنامه بیان احکام شرعی و سیره اهل بیت علیهم السلام را دارم، چندین بار در باره سیره آن بزرگواران بویژه وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام، در باره رسیدگی به فقرای جامعه، بیاناتی را به عرض مستمعین رساندم، بنا به گفته متصدیان جمع آوری هدایا و نذورات شبهای قدر، پس از اعلام تصمیم توزیع مواد غذایی بین فقرای محل، میزان هدایا، افزایش چشمگیری داشت، همه جا حرف از تصمیم خوب و منظم شدن برنامه دعا و مناجات هست و سیل تشکرات از متصدیان و مجریان برنامه های لیالی قدر، هر روز بیشتر میشود، بنده نیز به نوبه خود، در اینجا از زحمات همه عزیزان دست اندرکار، از هیئت امناء و برادران عزیز بسیجی که عهده دار نظم و امنیت برنامه بودند، کمال تشکر و قدر دانی را دارم، امیدوارم که این خدمات و زحمات آنان موجبات خوشنودی قلب مقدس قطب عالم امکان، حضرت مهدی آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف را فراهم کرده باشد.

جلسه پر خیر و برکت

امشب، البته بامداد امروز. قرار یه جلسه داشتیم تو مسجد، موضوعش هم برنامه شبهای احیای ماه مبارک رمضان بود، مسجد ما طبق عادت هر ساله، هر سه شب را سحری مفصلی میدادن، بنده که در سالهای اخیر، امامت مسجد را به عهده داشتم، شاهد بی نظمی و اختلاط زن و مرد و تجمع اراذل و اوباش، بودم. برای همین مسائل، به شدت مخالف سحری دادن بودم، یعنی همون شبها، اعصاب همه خراب میشد و همه متفق القول، میگفتن که این دیگه آخرین ساله که سحری میدیم و دیگه تعطیلش میکنیم، تا سال بعد، همه بدیها فراموش میشد و فقط من میموندم که مخالفت میکردم، دوستان دیگه، بین موافق و مخالف و ممتنع تقسیم میشدن، مخالفین کم میشدن و دوباره همون آش و همون کاسه، خودم که شبهای قدر، به خاطر ازدحام ناشی از پخش سحری، قید دعا و مراسم مسجد را میزدم و میرفتم جای دیگری که بتونم راحت دعا بخونم، پارسال، به اصرار شدید دوستان، هر سه شب را شرکت کردم و خون دلها خوردم، همه هم کلی عصبانی شده بودند و باز هم تهدید که بله، سال بعد، بیخیال سحری میشیم و از این حرفا… جلسه امسال هم داشت به سمت جلسات سالهای قبل میرفت، با این تفاوت که فقط یک نفر، اصرار بر سحری داشت و بقیه قلباً مخالف، ولی شاید کاملاً قانع نشده بودن برای تعطیلی سحری، مخالف اصلی هم طبق معمول بنده بودم، اون بنده خدا تنها دلیلی که داشت اینه که مردم اومدن و پول و وسایل به عنوان سحری لیالی قدر دادن، نمیشه تو چیز دیگری خرجشون بکنیم، بنده هم با ناراحتی عرض کردم که اگر شما از مردم پول گرفتید، پس شأن این جلسه چیست و برای چی ما داریم بحث میکنیم که سحری باشد یا نباشد؟ بالاخره صحبت پایانی و جمع بنده با من بود و گفتم که ما با دادن سحری، مسبب چند کار ناشایست، میشویم، اختلاط زنان و مردان، تجمع اراذل و اوباش و مزاحمت همسایه ها، خالی شدن مسجد از روحیه معنوی و حال دعا، و … اگر واقعاً و الا و لابد باید سحری پخته شود، بپزید و بدهید به فقرا، محله ما منطقه فقیر نشینی است و کوچه های تنگ و باریک بالای محله، مردمانی زندگی میکنند که بعضاً به نان شبشان محتاجند، شما اگر مراسم دعا و قرآن بالا سر را هم شرکت نکنید و به کار توزیع غذا بین مستمندان بپردازید، ثوابش شاید بیشتر از انجام اعمال باشد، بالاخره با سخنان آتشین بنده 😀 مخالف اصلی، گفت که حرف حساب جواب ندارد و من هم، هم عقیده شما هستم، صلوات جلسه فرستاده شد و الحمدلله، به خوبی و خوشی و به نفع فقرای منطقه، تمام شد.

بچه های امروزی

زهرا هرداندیشب بعد از نماز یک آقای جوانی اومد پیشم و گفت که دختر نوزادم را اوردم تو گوشش اذان و اقامه بخونید، من هم طفل معصوم را گرفتم و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خوندم، همون موقع یاد اولین روز تولد زهرا خانم افتادم، یک ساعت بعد از به دنیا اومدنش، رفتم بیمارستان و برای مادرش غذا و شیرینی بردم و تو گوشش اذان و اقامه خوندم. چه روز باشکوهی بود اون روز. ۲۴ آبان ۱۳۹۱ این هم لینک پستش الان زهرا خانم نزدیک چهار سالش هست، فضول، شیرین زبون و حاضر جواب، تو ماه مبارک رمضان هم شبها خواب نداره و نمیذاره کسی بخوابه، هی این و اون را سُک میده، صبح هم که میشه، طلوع آفتاب را خیلی دوست داره و همه را بیدار میکنه که صبح شده و دیگه وقت خواب نیست. 😀 یعنی ما نه شب داریم و نه روز. بچه هم بچه های قدیم، من نوجوان بودم، یه رادیوی کوچک داشتم و آرزوم بود یک شب هم که شده قصه شب را که ساعت ۱۰ پخش میشد، تا آخر گوش بدم، همیشه خوابم میبرد و رادیو تا صبح روشن میموند باتری تموم میشد و اول دردسرم بود برای جور کردن پول باتری. 😀  ادامه مطلب »

دیدار خانواده شهید

یکی از دوستان رزمنده، مدتیه که فعالیتهای زیادی را برای گردهمایی دوستان قدیم آغاز کرده و بحمد الله خیلی هم موفق بوده، هر چند هفته یک بار، با خانواده شهیدی قرار ملاقات میذاره و دوستان و رزمندگان قدیم را دعوت میکنه، بنده تا الان موفق نشدم تو برنامه شون برای ملاقات خانواده های شهدا، شرکت کنم، گر چه در بعضی از تجمعاتشون شرکت داشتم، معمولاً برنامه دیدار خانواده شهدا را میذارن چهارشنبه شبها، خیلی پیش میاد کلاس یا جلسه ای هم زمان داشته باشم و توفیق پیدا نمیکردم، دیروز باهام تماس گرفت، اون هم وقت استراحت بعد از ظهر، متوجهش نشده بودم و با ۷ ساعت تأخیر، شب باهاش تماس گرفتم، گفت که فردا شب میخواهیم بریم دیدار خانواده شهید علی اکبر خلیفه، تا اسم شهید را شنیدم، گفتم ان شاءالله هر طور شده باشه، من هم میام، شهید خلیفه، دوست و همکلاسم بوده و در عملیات کربلای ۴ شهید شده و پیکرش فکر کنم بعد از یازده سال یا بیشتر دفن شده بود، برای تشییعش هم بنده قم بودم و فقط خبرش را پیگیر بودم، قرار دوستان، بعد از نماز مغرب و عشاء بود، هر چی فکر کردم، برنامه ای یادم نیومد که تو اون موقع داشته باشم، امروز یادم اومد که امشب بسیاری از دوستان حوزوی و از جمله بنده مراسم عروسی یکی از طلاب دعوت بودیم و خیلی تأکید بر حضورمون داشت، وقتش هم دقیقاً همون موقع بود، بعد نماز، تصمیم گرفتم که شاهکاری بکنم و تو هر دو برنامه شرکت کنم، دوستان حوزه را هماهنگ کردم و یکم زود، در معیت حضرت آیت الله سید طیب موسوی، حرکت کردیم، به دوستمون که راننده بود و به همراهان گفتم که یک برنامه دیدار از خانواده شهید هست، تو مسیرمون اول اونجا میریم و بعد میریم دعوتی، همه خواه ناخواه، قبول کردند 😀 و به راه افتادیم، به دوستان بسیجی هم زنگ زدم و گفتم که در برنامه امشب شما، حضرت آیت الله هم شرکت میکنن، استقبال بسیار گرمی از ما شد و برنامه شاید یکی از بهترین برنامه های دیدار خانواده شهدا شده باشه. بعدش هم به میهمانی رسیدیم و از خجالت اونها هم در اومدیم. 😀

مجلس عقد

پس از انجام مراحل خواستگاری و بله برون و آزمایشات پزشکی، که بحمد الله همه به خوبی طی شد، بالاخره نوبت به عقد رسید و بی توجه به هشدارها و موج منفیهایی که سینا خان در پست خواستگاری به راه انداخته بود، امروز، در سالروز میلاد با سعادت قطب عالم امکان حضرت حجت ابن الحسن العسکری ارواحنا له الفداء، حوالی ساعت ۹ صبح، عقد شرعی میان آقا محمد، فرزند ارشد بنده و همسرش در محل بیت حضرت آیت الله سید طیب موسوی و حضور سردفتر ازدواج شماره ۷۰ اهواز، خوانده شد. ان شاء الله به برکت دعای خیر شما، زندگی خوب و شیرینی داشته باشند و اولاد صالح نصیبشان بشود. ادامه مطلب »

خواستگاری

امشب بعد از چند روز حرف و هماهنگی لازم، بالاخره به مرحله اقدام و عمل رسیدیم و برای پسر بزرگم به خواستگاری یه دختر خانم از خوانواده خوب و شناخته شده، رفتیم، بعد از اینکه همدیگر را دیدند، به قول معروف پنجاه درصد کار پیش رفت و منتظر پنجاه درصد دیگه که اعلام نظر خانواده دختر هست، میباشیم، دعا کنید که بنده خدا سر و سامانی بگیرد و ما هم راحت بشیم. 😀